بگذار که من با نفست شعر بسازم

......

بگذار که من با نفسَت شعر بسازم
دل را پس این پرده به یک عشوه ببازم

در موسم پاییزی معشوق مجازی
بر عشق حقیقیِ تو صد بار بنازم

در شام نگاهت بشوم شمع نهانسوز
تا صبح فرو ریزم و در دل بگدازم

گنجشک غزل را به کمک گیرم و یک روز
در گوشهء ایوان دلت خانه بسازم

حالا تو ردیفم شده من قافیه باشم
دنبال تو تا آخر دفتر بنوازم....
دیدگاه ها (۵)

......حرفی زد و آهنگ صدایش خفه ام کردچرخی زد و آن موی رهایش ...

......گناه قلب من بر گردن چشمان زیبایتتپش های دلم در بند گیس...

.....‍ شیشه ی قلب مرا آسان شکستی ، عشق منبند بند عشق را از ه...

......نداری خال لب اما، به چشم من که زیباییفدای ناز لبخندت، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط