ای بی وفا راز دل بشنو از خموشی من

ای بی وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من
این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر
سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
امشب که تو در کنار منی ، غمگسار منی
سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشک من ، خیز و پرده مشو ، پیش چشم ترم
وقت دیدن او ، راه دیده مگیر
دل دیوانه ی من به غیر از محبت گناهی ندارد ، خدا داند
شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی ، پناهی ندارد ، خدا داند
منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند
به جز این اشک سوزان ، دل نا امیدم گواهی ندارد ، خدا داند
ای بی وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من
این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر
سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
دلم گیرد هر زمان بهانه ی تو
سرم دارد شور جاودانه ی تو
روی دل بود به سوی آستانه ی تو
چو آید شب، در میان تیرگی ها
گشاید پر، روح من به شور و غوغا
رو کند چو مرغ وحشی ، سوی خانه تو
ای بی وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من
این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر
سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
امشب که تو ، در کنار منی ، غمگسار منی
سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشک من ، خیز و پرده مشو ، پیش چشم ترم
وقت دیدن او راه دیده مگیر
دیدگاه ها (۱)

دلتنگی ها گاه از جنس اشک اند و گاه از جنس بغضگاه سکوت می شون...

گفتمش بی تو چه می باید کردعکس رخساره ی ماهش را دادگفتمش همدم...

“گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟آن چنان مات که یکدم مژه بره...

بد نیست شبی سر به جنونم بزنی گاهی سرکی به آسمانم بزنی #علیرض...

همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟یا چو من هجر تو را هیچ گرف...

فراز مردانی

⁨⁨⁨⁨حتما بخوانید👇🏼😭💔رخت عزایت را به تن کردم عزیزماصلا خودم ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط