کاش هیچوقت بزرگ نمیشدیم

کاش هیچوقت بزرگ نمیشدیم
کاش همانند زمان کودکی ام بزرگترین دردم افتادن
آب نباتم روی زمین بود
دلم برای کودکی ام تنگ شده
برای روز هایی که باور ساده ای داشتم
همه آدم ها را دوست_داشتم
تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود
دلم برای خدا تنگ شده
خدایی که شب ها بوسه بارانش میکردم
بچه که بودیم بستنیمان را گاز میزدند قیامت به پا میکردیم اما اکنون
بزرگ شده ایم
روح و جسم مارا گاز میزنند... میخندیم
من اکنون میخندم اما کسی نمیداند پشت تمام خنده هایم چه بغضی پنهان است...
گاهی چه ساده عًروسَک میشویم !
نه گریه میکنیم نه شکایت فقط ....
سُکوت می کنیم !
تا کسی نداند در دِلِمان چه میگذردَ...
دلم برای کودکی ام تنگ شده است
دیدگاه ها (۴)

ساده‌دلانه گمان می‌کردمتو را در پشت سر رها خواهم کرددر چمدان...

میتوانی از دوست داشتنم برگردی ؟!دوست داشتن که خیابان نیست،تا...

برای کفشی کههمیشه پایت را می زندفرقی نمی کند تو راهت را درست...

.‌من میروم ...و کلید این خانه ی دلگیر را ، زیر هیچ گلدانی نخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط