مرگ سیاه
مرگ سیاه
جادوگرسیاه
الما با پوزخند عجیبی گفت :هه بچه سوسول نگرانی مامان جونت بفهمه نترس جوجه پشتم قایمت میکنم.
دلم میخواست با پا بزنم تو صورتش ولی خب به هرحال کوتاه اومدم و عصبانیتم رو قورت دادم چون خوب که فکر کردم فهمیدم اگه چیزی بگم شوتم میکنه جایی که دیگه نتونم برگردم .
به دوستام گفتم بیاین بریم دیگه من بدون اجازه اومدم .
راه افتادیم تا دشت ده دقیقه راه بود اما نمیدونم چرا برای من یک ساعت طول کشید . داشتم فکر میکردم که فهمیدم بچه ها دارن راجع به چیزی صحبت میکنن تا جلو رفتم فهمیدم کههههه......
جادوگرسیاه
الما با پوزخند عجیبی گفت :هه بچه سوسول نگرانی مامان جونت بفهمه نترس جوجه پشتم قایمت میکنم.
دلم میخواست با پا بزنم تو صورتش ولی خب به هرحال کوتاه اومدم و عصبانیتم رو قورت دادم چون خوب که فکر کردم فهمیدم اگه چیزی بگم شوتم میکنه جایی که دیگه نتونم برگردم .
به دوستام گفتم بیاین بریم دیگه من بدون اجازه اومدم .
راه افتادیم تا دشت ده دقیقه راه بود اما نمیدونم چرا برای من یک ساعت طول کشید . داشتم فکر میکردم که فهمیدم بچه ها دارن راجع به چیزی صحبت میکنن تا جلو رفتم فهمیدم کههههه......
- ۸۲۵
- ۱۰ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط