مرگ سیاه

مرگ سیاه
جادوگرسیاه
الما با پوزخند عجیبی گفت :هه بچه سوسول نگرانی مامان جونت بفهمه نترس جوجه پشتم قایمت میکنم.
دلم میخواست با پا بزنم تو صورتش ولی خب به هرحال کوتاه اومدم و عصبانیتم رو قورت دادم چون خوب که فکر کردم فهمیدم اگه چیزی بگم شوتم میکنه جایی که دیگه نتونم برگردم .
به دوستام گفتم بیاین بریم دیگه من بدون اجازه اومدم .
راه افتادیم تا دشت ده دقیقه راه بود اما نمیدونم چرا برای من یک ساعت طول کشید . داشتم فکر میکردم که فهمیدم بچه ها دارن راجع به چیزی صحبت میکنن تا جلو رفتم فهمیدم کههههه......
دیدگاه ها (۴)

مرگ سیاه جادوگر سیاه بللللههههه الم...

مرگ سیاه جادوگر سیاهبه هر حال برگشتم خونه واااا...

مرگ سیاه جادوگر....سیاه ...

اینجا همه چیز پر ازغصه های بیصداست پراز گریه های پنهان در پش...

P¹¹ویو تینا از خواب با صدای دوش حمام بیدار شدم - آه دوباره ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط