مرگ سیاه

مرگ سیاه
جادوگر سیاه
به هر حال برگشتم خونه واااااایییییی نه دوباره پنجره ،از پنجره رفتم بالا حرفهای الما و الینا و ماریا هنوز تو ذهنم درحال گردش بود ،من فرار از خونه هه من تا به امروز یک شب هم بیرون از خونه نبودم حتی خونه مادربزرگم ،نمیدونستم باید چیکار کنم برم، نرم ، اگه نرم اونوقت آبروم میره هه معروف میشم به بچه ننه ،دلم نمیخواست یعنی درحقیقت کی هست که دلش بخواد معلومه هیچکس درهرصورت فردا باید اعلام حضور میکردم حتی اگه شده به زورو تهدید ،خدایا کمکم کن ،کمکم کن از همه ی خطرها رد بشم .
خوابم نبرد بین خودمون باشه از ترس ازترس مرگ از ترس کوهستان ،من جوون بودم با هزاران هزار آرزو نمیتونستم قید همشو بزنم ،الما همه ی دردو رنج من الما بود کهههه
دیدگاه ها (۶)

داشت با تصمیم احمقانه اش هممون رو نابود میکرد .دلم نمیخواست ...

زنگ که خورد با تمام سرعت به طرف خونه حرکت کردم . نه شب شد سا...

مرگ سیاه جادوگر سیاه بللللههههه الم...

مرگ سیاه جادوگرسیاه الما با پوزخند عجی...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳۶

مرا آرزو نکن p5

پارت ۴~وارد عمارت میشیم... هدفمون مین یونگی و هوسوک هستند......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط