سرت را که روی شانه ام بگذاری

سرت را که روی شانه ام بگذاری ،

حرف ها دارد برایت نجوا کند ...

حرف ها ، از جنس سروده هایی که در آستانه ی غزل شدن مرثیه گشتند ...

وسوسه ای از جنس مرداب ها مرا سوی خود می کشد

هوا ، هوای بی خیالی است اما با این همه بی خیالی و جنون ،

واهمه ای درونم است واهمه ای از جنس نبودن با تو

خدایا !!!

باید بودنم را به گونه ای فریاد بزنم تا که همه بدانند نیلوفرانه با تو می مانم...
دیدگاه ها (۲)

گاه خسته می شوم از این روزهای تکراری، و این ساعت ها ، که چه ...

می خواهم برگردم به روزهای کودکی ...آن زمان ها که : پدر تنها ...

هشت روز از ماه مبارک گذشت.. هشتمین روز عجب حال دعایی دارمحال...

ردپایی که چنین دور خودش چرخیده حال و روز پدری هست که حیران ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط