گاه خسته می شوم از این روزهای تکراری و این ساعت ها که
گاه خسته می شوم از این روزهای تکراری، و این ساعت ها ، که چه سنگین سپری
می شوند...
گاه بی تاب می شوم از این همه حوصله ای که ثانیه ها دارند، و هیچ گاه هم سَر
نمی رود ... و چه بی پایان گِردی ساعت روی دیوار را دور می زنند و چه
بی عار، دوباره و دوباره و دوباره طی می کنند این مسیر هزار باره را!!
اما، همیشه... همیشه ی همیشه ، یک امید حقیقی، گرچه دور، اما گرم و نورانی،
قدم هایم را به خود می کِشد...
و دست هایم را می گیرد و با خود می بَرَد، به آن سوی دلتنگی ها، و جدایم
می کند از این روز و شب های تکراری بی پایان... و جدایم می کند از این همه فکر
و خیال دنیای بزرگترها!!
می خواهم بچه شوم، و بچه بمانم! خسته ام از تمام مسئولیت ها و نگرانی ها و
تصمیم های «بزرگتر» بودن!!
می شوند...
گاه بی تاب می شوم از این همه حوصله ای که ثانیه ها دارند، و هیچ گاه هم سَر
نمی رود ... و چه بی پایان گِردی ساعت روی دیوار را دور می زنند و چه
بی عار، دوباره و دوباره و دوباره طی می کنند این مسیر هزار باره را!!
اما، همیشه... همیشه ی همیشه ، یک امید حقیقی، گرچه دور، اما گرم و نورانی،
قدم هایم را به خود می کِشد...
و دست هایم را می گیرد و با خود می بَرَد، به آن سوی دلتنگی ها، و جدایم
می کند از این روز و شب های تکراری بی پایان... و جدایم می کند از این همه فکر
و خیال دنیای بزرگترها!!
می خواهم بچه شوم، و بچه بمانم! خسته ام از تمام مسئولیت ها و نگرانی ها و
تصمیم های «بزرگتر» بودن!!
- ۲.۳k
- ۱۹ تیر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط