صحنه:
صحنه:
ات وقتی داشت کوک رو نوازش میکرد کوک یهو لب ات رو گرفت و دستاشوگرفت..
قشنگ میشد فهمید داره محکم لباشو م.ک میزنه...
تهیونگ: رفتم تو اتاق تمرین گوشه دیوار نشستم و زانوهامو تو بغلم جمع کردم سرمو گذاشتم رو زانوهام و بیصدا اشک میریختم که شنیدم یکی اومد تو..
اشکامو پاک کردم و بلند شدم شوگا بود خاستم از اتاق برم بیرون که دستمو گرفت
شوگا:صب کن کارت دارم
تهیونگ:الان وقت ندارم
شوگا: بام بحث نکن بیا
سرمو پایین انداختم و رفتم
شوگا : تو واقعا خیلی دوسش داری؟
ته:معلوم نی؟
شوگا:حالا میفهمی اون شب اون بیچاره چه دردی کشیده ؟
ته:اما..
شوگا با عصبانیت:اما چی دختره ی هرزه رو بوسیدی دستش تو شلوارت بوده ات رو خیلی محکم زدی تو کار بدتری کردی با ات حق بده بره با یکی دیگه...
چند روز بعد:کمپانی
کوک:بچه ها خسته نباشید خدافظ
ته:منم دارم میرم بای(خيلي سرد)
بعد ار رفتن ته و کوک
جین:نامجون من نگران این پسرم..
نامی:کم کم خوب میشه حق بده بش
ات:
شبا تو گوشیم عکسشو نگاه میکردمو اشک میریختم مگ گناه من چی بود؟
من هر روز میرم جلوی ایستگاه اتوبوس جلو کمپانیشون و اشک میریزم و اون بیرون میاد و منو نمیبینه چون همش سرش پایینه..
چند روز بعد:
مثل هر روز جلوی کمپانی نشسته بودم که ته وقتی بیرون اومد منو دید داشت بارون میومد اومد سمتم منم بلند شدم دوتایی داشتیم خیس میشدیم ...ته داشت بهم نزدیک میشد که یه لحظه احساس کردم بارون بند اومده رومو به بالا کردم یکی برام چتر گرفته بود ...
کوک بود..
اح لعنتی این قرار بود نقششو بازی کنه الان اینجا چیکار میکنه...
کوک دستمو گرفت و منو برد تو ماشین از شیشه نگاهشون میکردم..
داشتن دعوا میکردن....
و همو میزدن دلم برا ته سوخت آخه مشتای کوکی خیلی محکمتره....
آخرش یه مشت زد تو دماغش ته افتاد رو زمین و چشاشو بست...
لایک؟
ات وقتی داشت کوک رو نوازش میکرد کوک یهو لب ات رو گرفت و دستاشوگرفت..
قشنگ میشد فهمید داره محکم لباشو م.ک میزنه...
تهیونگ: رفتم تو اتاق تمرین گوشه دیوار نشستم و زانوهامو تو بغلم جمع کردم سرمو گذاشتم رو زانوهام و بیصدا اشک میریختم که شنیدم یکی اومد تو..
اشکامو پاک کردم و بلند شدم شوگا بود خاستم از اتاق برم بیرون که دستمو گرفت
شوگا:صب کن کارت دارم
تهیونگ:الان وقت ندارم
شوگا: بام بحث نکن بیا
سرمو پایین انداختم و رفتم
شوگا : تو واقعا خیلی دوسش داری؟
ته:معلوم نی؟
شوگا:حالا میفهمی اون شب اون بیچاره چه دردی کشیده ؟
ته:اما..
شوگا با عصبانیت:اما چی دختره ی هرزه رو بوسیدی دستش تو شلوارت بوده ات رو خیلی محکم زدی تو کار بدتری کردی با ات حق بده بره با یکی دیگه...
چند روز بعد:کمپانی
کوک:بچه ها خسته نباشید خدافظ
ته:منم دارم میرم بای(خيلي سرد)
بعد ار رفتن ته و کوک
جین:نامجون من نگران این پسرم..
نامی:کم کم خوب میشه حق بده بش
ات:
شبا تو گوشیم عکسشو نگاه میکردمو اشک میریختم مگ گناه من چی بود؟
من هر روز میرم جلوی ایستگاه اتوبوس جلو کمپانیشون و اشک میریزم و اون بیرون میاد و منو نمیبینه چون همش سرش پایینه..
چند روز بعد:
مثل هر روز جلوی کمپانی نشسته بودم که ته وقتی بیرون اومد منو دید داشت بارون میومد اومد سمتم منم بلند شدم دوتایی داشتیم خیس میشدیم ...ته داشت بهم نزدیک میشد که یه لحظه احساس کردم بارون بند اومده رومو به بالا کردم یکی برام چتر گرفته بود ...
کوک بود..
اح لعنتی این قرار بود نقششو بازی کنه الان اینجا چیکار میکنه...
کوک دستمو گرفت و منو برد تو ماشین از شیشه نگاهشون میکردم..
داشتن دعوا میکردن....
و همو میزدن دلم برا ته سوخت آخه مشتای کوکی خیلی محکمتره....
آخرش یه مشت زد تو دماغش ته افتاد رو زمین و چشاشو بست...
لایک؟
۴.۶k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.