جایگزین عشق
جایگزین عشق
p6
کوک:ات اگ..اگه بخوای من میتونم نقش دوس پسرتو بازی کنم
نامجون:آره خوبه فردا برو دنبال ات شیرینی بخر بیا کمپانی بده به همه به مناسبت رل زدنتون
ات میدونم سخته ولی تحمل کن چون دوستت دارم اینو میگم..
ولی قول میدم اگ الکل و اینا رو کنار گذاشت قضیه رو بهش بگم و بگم پیشت برگرده...
فقط طوری رفتار کن انگار با کوک خیلی صمیمی شدی..
ویو ات فردا صبح:
پاشدم یه لباس خوشگل پوشیدم(پست بعد)
کوک دم در بود.سوار ماشینش شدم
کوک:لباساتو عوض کن
ات:ها؟
کوک:لباس ست کاپلی گرفتم برو صندلی عقب عوض کن عین هم باشیم(اسلاید دوم پست بعدی)
ات:آها باش(با بغض)
رسیدیم کمپانی..
ات دستمو بگیر و بیشتر اوقات با احساس تو چشمام زل بزن
داشتیم شیرینی میدادیم که تهیونگو دیدم داشت عصبانی میومد سمتم رفتم پشت کوک وایسادم...
کوک:هوی دستت به دوس دخترم بخوره دنیا رو رو سرت خراب میکنم
تهیونگ:میزاشتی اول درست کات کنیم بعد دوس دخترمو برمیداشتی هَوَل
و کوک رو هول داد منو بغل کرد و گذاشت رو میز دستشو گذاشت رو پاهامو تو چشمام زل زد و با بغض گفت
:ات دیگ منو دوس نداری؟
دیگ نمیخوای با من باشی؟
رومو اونطرف کردم و گفتم نه هلش دادم و رفتم طرف کوک
:ددی سالمی
جاییت زخمی نشده؟
کوک:نع بیب
کوک رو به تهیونگ:حالا خیالت راحت شد
لب پایینی تهیونگ تکون میخورد...
تهیونگ: صحنه هایی که میدیمو باور نمیکردم من تو مستی باهاش اینکارو کردم ولی اون تو هوشیاری...
اون بغض سگی بیقراری میکرد و اشکام داشت سرازیر میشد تند تند پلک میزدم تا اشکم نیاد ولی با صحنه ای که دیدم دیگ نه اشکام خواست سرازیر شه نه بغضم بترکه فقط خواستم بمیرم...
صحنه ای که تهیونگ دید:....
لایک؟
p6
کوک:ات اگ..اگه بخوای من میتونم نقش دوس پسرتو بازی کنم
نامجون:آره خوبه فردا برو دنبال ات شیرینی بخر بیا کمپانی بده به همه به مناسبت رل زدنتون
ات میدونم سخته ولی تحمل کن چون دوستت دارم اینو میگم..
ولی قول میدم اگ الکل و اینا رو کنار گذاشت قضیه رو بهش بگم و بگم پیشت برگرده...
فقط طوری رفتار کن انگار با کوک خیلی صمیمی شدی..
ویو ات فردا صبح:
پاشدم یه لباس خوشگل پوشیدم(پست بعد)
کوک دم در بود.سوار ماشینش شدم
کوک:لباساتو عوض کن
ات:ها؟
کوک:لباس ست کاپلی گرفتم برو صندلی عقب عوض کن عین هم باشیم(اسلاید دوم پست بعدی)
ات:آها باش(با بغض)
رسیدیم کمپانی..
ات دستمو بگیر و بیشتر اوقات با احساس تو چشمام زل بزن
داشتیم شیرینی میدادیم که تهیونگو دیدم داشت عصبانی میومد سمتم رفتم پشت کوک وایسادم...
کوک:هوی دستت به دوس دخترم بخوره دنیا رو رو سرت خراب میکنم
تهیونگ:میزاشتی اول درست کات کنیم بعد دوس دخترمو برمیداشتی هَوَل
و کوک رو هول داد منو بغل کرد و گذاشت رو میز دستشو گذاشت رو پاهامو تو چشمام زل زد و با بغض گفت
:ات دیگ منو دوس نداری؟
دیگ نمیخوای با من باشی؟
رومو اونطرف کردم و گفتم نه هلش دادم و رفتم طرف کوک
:ددی سالمی
جاییت زخمی نشده؟
کوک:نع بیب
کوک رو به تهیونگ:حالا خیالت راحت شد
لب پایینی تهیونگ تکون میخورد...
تهیونگ: صحنه هایی که میدیمو باور نمیکردم من تو مستی باهاش اینکارو کردم ولی اون تو هوشیاری...
اون بغض سگی بیقراری میکرد و اشکام داشت سرازیر میشد تند تند پلک میزدم تا اشکم نیاد ولی با صحنه ای که دیدم دیگ نه اشکام خواست سرازیر شه نه بغضم بترکه فقط خواستم بمیرم...
صحنه ای که تهیونگ دید:....
لایک؟
۳.۸k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.