دلهره
# دلهره
part 32
نوئل : صبر کن اونا که فقط هشتا بودن پس نفر نهم کیه مگه به غیر از منو تهیونگ الا قربانی دیگه ای هم میتونی داشته باشی
_ یکی از شما دوتا بعدا به کارم میاین پس تصمیم گرفتم تهیونگو فعلا نگه دارم
اول میخواستم تو رو بزارم اما تو زیادی خطرناکی و ممکنه بعد دردسر درست کنی
فعلا بین دو نفر گیر کردم که کدوم رو نفر نهم قرار بدم و بهش این افتخار و بدم که دلیلی باشه برای ازاد شدن روحم
نوئل یه خنده ی تو گلویی کرد
نوئل : از کی تا حالا مردن در راه تو افتخاره
بشین تا بزارم دستت به گردنبند برسه دیگه نفر نهم و دهم که سهله
_ تو خودت میدونی که من الا تو یه حرکت میتونم همینجا تو رو بکشم پس چرا داری اینقدر خودتو اذیت میکنی
نوئل : کی گفته میتونی اینکا رو کنی تو خیلی ضعیف تر از این حرفایی اونم تو این جسم بی خاصی...
هنوز هرفم تموم نشده بود که چیزی محکم دور گلوم پیچیده شد
ویو تهیونگ
توی همه ی این مدت نوئل محکم دستمو گرفته بود با هر کلمه ای که میگفت محکم تر دستمو فشار میدا معلوم بود میترسید اما نشون نمیداد
تمام جملاتش رو مصمم میگفت همین باعث میشد که یه حسی بهم دست بده
این چه حسیه نمیدونم چی میشه اسمشو گذاشت
اما این حس رو دوستش دارم حس خیلی خوبیه
اما الا وقت عشق و عاشقی نبود توی اوضای بدی گیر کرده بودیم اون الا توسط اون موجود توی دام بود و من اینجا بی خاصیت چجوری میتونم کمکش کنم
الا باید برای نجات اون چیکار کنم
تهیونگ : درسته الا قسمتی از گردنبند توی دستای توعه اما نصف دیگه شم پیش منه
انگاری بدجور به این گردنبد موتاجی
اما اگه من اون نصف دیگه شو نابود کنم چی
_ انگاری تو هم عقلتو از دست دادی
تهیونگ : نچ اتفاقا تازه عقلم اومده سر جاش
باید زود تر از اینا گردنبندو نابود میکردم
تو جون خیلی ها رو برای طمعت گرفتی لیاقت تو بیشتر از این جسم نیست و نخواهد بود
کسی که به راحتی جون هر کسی رو میگیره هیچ وقت لیاقت هیچ چیزی به جز داشتن اسم یه قاتل و نداره
تو باعث مرگ مادرم و نابود شدن زندکی یه دختر و مرگ خیلی های دیگه شدی
همین الا هم اونو ول کن وگرنه دیگه این گردنبندو نمیبینی
با تمام شدن این جملم نوئل محکم از بالا به زمین پرتاب شد رنگ از صورتش کاملا پریده بود
با تمام سرعتم رفتم کنارش
سرشو اروم گذاشتم روی پاهام
تهیونگ : سعی کن نفستو برگردونی نوئل
نزار از هوش بری لطفا خودم تنهایی از این کار بر نم..
یه دفعه یه چیز محکم بهم بر خورد کرد که باعث شد به گوشه ای از سالن پرت شم
_ فکر کردی میزارم به همین راحتی ها از دستم قصر در بری
گردنبندو بهم بده وگرنه مجبور میشم همینجا بکشمت
تهیونگ : هی هی تند نرو گردنبندی اصلا پیش من نیست
part 32
نوئل : صبر کن اونا که فقط هشتا بودن پس نفر نهم کیه مگه به غیر از منو تهیونگ الا قربانی دیگه ای هم میتونی داشته باشی
_ یکی از شما دوتا بعدا به کارم میاین پس تصمیم گرفتم تهیونگو فعلا نگه دارم
اول میخواستم تو رو بزارم اما تو زیادی خطرناکی و ممکنه بعد دردسر درست کنی
فعلا بین دو نفر گیر کردم که کدوم رو نفر نهم قرار بدم و بهش این افتخار و بدم که دلیلی باشه برای ازاد شدن روحم
نوئل یه خنده ی تو گلویی کرد
نوئل : از کی تا حالا مردن در راه تو افتخاره
بشین تا بزارم دستت به گردنبند برسه دیگه نفر نهم و دهم که سهله
_ تو خودت میدونی که من الا تو یه حرکت میتونم همینجا تو رو بکشم پس چرا داری اینقدر خودتو اذیت میکنی
نوئل : کی گفته میتونی اینکا رو کنی تو خیلی ضعیف تر از این حرفایی اونم تو این جسم بی خاصی...
هنوز هرفم تموم نشده بود که چیزی محکم دور گلوم پیچیده شد
ویو تهیونگ
توی همه ی این مدت نوئل محکم دستمو گرفته بود با هر کلمه ای که میگفت محکم تر دستمو فشار میدا معلوم بود میترسید اما نشون نمیداد
تمام جملاتش رو مصمم میگفت همین باعث میشد که یه حسی بهم دست بده
این چه حسیه نمیدونم چی میشه اسمشو گذاشت
اما این حس رو دوستش دارم حس خیلی خوبیه
اما الا وقت عشق و عاشقی نبود توی اوضای بدی گیر کرده بودیم اون الا توسط اون موجود توی دام بود و من اینجا بی خاصیت چجوری میتونم کمکش کنم
الا باید برای نجات اون چیکار کنم
تهیونگ : درسته الا قسمتی از گردنبند توی دستای توعه اما نصف دیگه شم پیش منه
انگاری بدجور به این گردنبد موتاجی
اما اگه من اون نصف دیگه شو نابود کنم چی
_ انگاری تو هم عقلتو از دست دادی
تهیونگ : نچ اتفاقا تازه عقلم اومده سر جاش
باید زود تر از اینا گردنبندو نابود میکردم
تو جون خیلی ها رو برای طمعت گرفتی لیاقت تو بیشتر از این جسم نیست و نخواهد بود
کسی که به راحتی جون هر کسی رو میگیره هیچ وقت لیاقت هیچ چیزی به جز داشتن اسم یه قاتل و نداره
تو باعث مرگ مادرم و نابود شدن زندکی یه دختر و مرگ خیلی های دیگه شدی
همین الا هم اونو ول کن وگرنه دیگه این گردنبندو نمیبینی
با تمام شدن این جملم نوئل محکم از بالا به زمین پرتاب شد رنگ از صورتش کاملا پریده بود
با تمام سرعتم رفتم کنارش
سرشو اروم گذاشتم روی پاهام
تهیونگ : سعی کن نفستو برگردونی نوئل
نزار از هوش بری لطفا خودم تنهایی از این کار بر نم..
یه دفعه یه چیز محکم بهم بر خورد کرد که باعث شد به گوشه ای از سالن پرت شم
_ فکر کردی میزارم به همین راحتی ها از دستم قصر در بری
گردنبندو بهم بده وگرنه مجبور میشم همینجا بکشمت
تهیونگ : هی هی تند نرو گردنبندی اصلا پیش من نیست
۶.۱k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.