جرقه عشق پارت ۲۹
از زبون جونگ کوک
صبح از خواب بیدار شدم دیدم سوفیام کنارمه حالا دیگه همیشه باهمیم قشنگ محکم گرفتمش گونشو بوس میکردم پشت سرهم که چشماشو باز کرد
از زبون خودم
چشمامو نیمه باز کردم انگار یکی بوسم میکرد(عزیزم جن نبوده😐😂😂😂) فهمیدم جونگ کوک داره هی بوسم میکنه خندیدم من:نکن یکم برگشتم اینه دیوونه ها بوسم میکرد هیم قلقلک میداد من:نه قلقلک نده پشت سرهم و تند تند بوسم میکرد یکم برگشتم حس خوبی داشت دستشو انداخت بود روم کوک:میخوام تا شب بوست کنم من:اون موقع لپی برام نمیمونه خندیدم کوک:میمونه خوبم میمونه من:عاااا بسه میخندیدم اونم میخندید کوک:خودت خوشت میاد بعد میگه بسه من:حالا کوک:یخورده دیگه من:خیله خوب بیشتر میبوسید لپمو گونمو بعد دیگه نبوسید کوک:برگرد بعد برگشتم طرفش کوک:صبح بخیر من:صبح توهم بخیر بعد لبامو بوسید رفتم تو بغلش (اینا نمیدونن دیشب چه خبر بوده فکر میکنن همینجوری خوابیدن😐😂😂😂) بعد یه نگاه به خودم کردم و جونگ کوک دیدم لختیم من:صبر کن ببینم چرا لختیم کوک:هان یه نگاه به خودمون کردیم من یکم فکر کردم دیشب اومد تو ذهنم همه ی صحنه ها حتی آخری من:جونگ کوک تو کوک:آره کردم خوب که چی ما دیگه الان رابطمون جدیه عسلم من:میگم چرا پاهام سره😐 کوک:بله الان مشکلت چیه من:مشکلی ندارم فقط انگار درد دارم کوک:بشین من الان میرم قرص میارم رفت یه شلوارک پاش کرد همین فقط شلوارک(لخت تو خونه میچرخی دلبری میکنی😐😂😂😂😂)
از زبون جونگ کوک
رفتم براش قرص برداشتم و یه آبم برداشتم دیدم در زدن( بابا سوفیااومده ساکا سوفیا رو بده باز نکنی خاک تو سرم لخت من دارم میزنم رو پام😐😂😂😂🤣) رفتم بدون اینکه خودمو نگاه کنم در و باز کردم دیدم بابای سوفیاست یه نگاه به خودم کردم در و بستم (در و رو بابای دوست دخترت بستی 😐😐😂)من:ای وای رفتم تو اتاق سوفیا من:سوفیا سوفیا سوفیا:چیه من:بابات اومده منم در و باز کردم سوفیا:چییییی اینجوری رفتی جلو بابام😶 من:آره
از زبون خودم
رفتم سریع یه لباس پوشیدم یه شرط مشکی تا رون پا پوشیدم با یه نیم تنه مشکی جذب با یه لباس سفید روش پوشدم جلوش کامل باز بود و رفتم در و باز کردم(خوب تو الان اونجوری رفتی اعصابم( ͡° ͜ʖ ͡°) ) در و باز کردم من:عه بابا بابا:آه سوفیا سسسساکاتو آآآوردم راننده برات میاره من:ممنون بابا ولی یدونه ساک اینجا بود بابا:اونا که چیزی نیست همه لباساتو آوردم من:بابا چرا خودت آوردی راننده کو بابا:راننده اونجاس بابا:آهای لیون بیار اونا رو راننده ساکارو آورد تو من:زیاد نیار تو راننده:چشم بابا:من دیگه برم من:عه بابا کجا بابا:برم کار دارم من:باشه برو دیگه لیون😐(جونگ کوک داره حسودی میکنه چون از سمت اتاق داره نگاه میکنه مثل این خرگوشا😐😂😂😂😂)
صبح از خواب بیدار شدم دیدم سوفیام کنارمه حالا دیگه همیشه باهمیم قشنگ محکم گرفتمش گونشو بوس میکردم پشت سرهم که چشماشو باز کرد
از زبون خودم
چشمامو نیمه باز کردم انگار یکی بوسم میکرد(عزیزم جن نبوده😐😂😂😂) فهمیدم جونگ کوک داره هی بوسم میکنه خندیدم من:نکن یکم برگشتم اینه دیوونه ها بوسم میکرد هیم قلقلک میداد من:نه قلقلک نده پشت سرهم و تند تند بوسم میکرد یکم برگشتم حس خوبی داشت دستشو انداخت بود روم کوک:میخوام تا شب بوست کنم من:اون موقع لپی برام نمیمونه خندیدم کوک:میمونه خوبم میمونه من:عاااا بسه میخندیدم اونم میخندید کوک:خودت خوشت میاد بعد میگه بسه من:حالا کوک:یخورده دیگه من:خیله خوب بیشتر میبوسید لپمو گونمو بعد دیگه نبوسید کوک:برگرد بعد برگشتم طرفش کوک:صبح بخیر من:صبح توهم بخیر بعد لبامو بوسید رفتم تو بغلش (اینا نمیدونن دیشب چه خبر بوده فکر میکنن همینجوری خوابیدن😐😂😂😂) بعد یه نگاه به خودم کردم و جونگ کوک دیدم لختیم من:صبر کن ببینم چرا لختیم کوک:هان یه نگاه به خودمون کردیم من یکم فکر کردم دیشب اومد تو ذهنم همه ی صحنه ها حتی آخری من:جونگ کوک تو کوک:آره کردم خوب که چی ما دیگه الان رابطمون جدیه عسلم من:میگم چرا پاهام سره😐 کوک:بله الان مشکلت چیه من:مشکلی ندارم فقط انگار درد دارم کوک:بشین من الان میرم قرص میارم رفت یه شلوارک پاش کرد همین فقط شلوارک(لخت تو خونه میچرخی دلبری میکنی😐😂😂😂😂)
از زبون جونگ کوک
رفتم براش قرص برداشتم و یه آبم برداشتم دیدم در زدن( بابا سوفیااومده ساکا سوفیا رو بده باز نکنی خاک تو سرم لخت من دارم میزنم رو پام😐😂😂😂🤣) رفتم بدون اینکه خودمو نگاه کنم در و باز کردم دیدم بابای سوفیاست یه نگاه به خودم کردم در و بستم (در و رو بابای دوست دخترت بستی 😐😐😂)من:ای وای رفتم تو اتاق سوفیا من:سوفیا سوفیا سوفیا:چیه من:بابات اومده منم در و باز کردم سوفیا:چییییی اینجوری رفتی جلو بابام😶 من:آره
از زبون خودم
رفتم سریع یه لباس پوشیدم یه شرط مشکی تا رون پا پوشیدم با یه نیم تنه مشکی جذب با یه لباس سفید روش پوشدم جلوش کامل باز بود و رفتم در و باز کردم(خوب تو الان اونجوری رفتی اعصابم( ͡° ͜ʖ ͡°) ) در و باز کردم من:عه بابا بابا:آه سوفیا سسسساکاتو آآآوردم راننده برات میاره من:ممنون بابا ولی یدونه ساک اینجا بود بابا:اونا که چیزی نیست همه لباساتو آوردم من:بابا چرا خودت آوردی راننده کو بابا:راننده اونجاس بابا:آهای لیون بیار اونا رو راننده ساکارو آورد تو من:زیاد نیار تو راننده:چشم بابا:من دیگه برم من:عه بابا کجا بابا:برم کار دارم من:باشه برو دیگه لیون😐(جونگ کوک داره حسودی میکنه چون از سمت اتاق داره نگاه میکنه مثل این خرگوشا😐😂😂😂😂)
۱۸.۴k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.