این نیم رخ خیلی واسم اشنا بود


این نیم رخ خیلی واسم آشنا بود ،
یادم نمیاد دقیقا کِی
اما از وقتی وارد دانشگاه شدم،
میدیدمش...
از دور
توی لابی دانشگاه مهندسی
دقیقا توی راهروی سوت و کور
پشت ستونا،جوری که کسی نبینتش
من هرچی بیشتر تلاش میکردم ببینمش
بیشتر محو میشد لابلای آدما...
فقط از دور آشنا بود واسم...
حتی اسمش رو نمیدونستم
یک روز توی رستوران نزدیک دانشگاه منتظر بودم که غذا سفارش بدم ، سرمو بلند کردم و دیدم جلوم ایستاده ، من محو چشماش شده بودم
که دیدم دوستم داره باهاش صحبت میکنه،
بعد از اینکه رفت از دوستم پرسیدم میشناسیش؟
گفت آره یاسین دوستمه!
یـاسیـن!!
کل روز به اسمش فکر میکردم
که چقدر اسمش به چشاش میاد
بعد از اون سعی میکردم بیشتر نگاهش کنم
وقتی بیشتر نگاهش کردم فهمیدم اسمش به بقیه اجزا صورتش هم میاد...
خلاصه اینکه من چندین ماه فقط با یک نیم رخ زندگی کردم...
همیشه یک تصویر از چشاش جلو چشام بود،
خیلی دست نیافتنی و دور!
هنوز بعد از ۱۰ ماه صبحا که چشامو باز میکنم چشاشو میبینم باورم نمیشه این همون یاسینه که اسمش خیلی به چشاش میاد♥️
زندگی با این چشما،شبیه یک خوابه،یک خواب که بوی نارَنج میده...🍊
این نیم رخ جبران همه نداشته ها و نخواهند داشت های زندگیمه
کاش حتی اگر بودنت خوابه هیچوقت از خواب بیدار نشم... #سحر_کریمی
دیدگاه ها (۷)

ما عادت كرده‌ايم دائما آدمهاى رفته‌ى زندگیمان را مرور کنیم.م...

ما روزهای سختمان را بدون یاریِ آدم‌ها پشت‌سر گذاشتیم.ما خودم...

مرگ، یک بیست سی سالی از دست دن‌دیه‌گو فرار کرد اما بالاخره ب...

خشونت عليه زنان هميشه يک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خوني ...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط