داستان اندر زندگانی ضحاک تازی
📌داستان اندر زندگانی ضحاک تازی
[به نظم و نثر]
🔴بخش دوم
🔸پس از آنکه ضحاک درخواست اهریمن را قبول نکرد، اهریمن گفت اگر از سخن من رو بپیچی و به آن عمل نکنی، سوگند خود را شکسته ای. با این کارت تو خوار و ذلیل میشوی و پدرت ارجمند تر خواهد شد. بدین ترتیب اهریمن توانست ضحاک را به دام فریب خود اندازد. ضحاک از اهریمن پرسید که حال چاره کار را به من بگو تا به آن عمل کنم. اهریمن گفت که من چاره کار را با تو خواهم گفت و کاری خواهم کرد که بلندیِ جایگاه تو به خورشید برسد.
بدو گفت من چاره سازم تو را
به خورشید سر برفرازم تو را
مرداس در خانهاش باغی بزرگ داشت و هر شب بیدار میشد و سر و روی خود را در باغ میشست و خود را آماده پرستش خداوند میکرد. ضحاک یا همانطور که فردوسی گفته "وارونه ابلیس" در آن باغ گودالی کَند و آن گودال را با خاشاک و برگ گیاهان و درختان پوشاند تا کسی متوجه گودال نشود.
مر آن پادشاه را در اندر سرای
یکی بوستان بود بس دلگشای
گرانمایه شبگیر برخواستی
ز بهر پرستش بیاراستی
بیاورد وارونه ابلیس بند
یکی ژرف چاهی بره بربکند
پس ابلیس وارونه آن ژرف چاه
به خاشاک پوشید و بسترد راه
پادشاه تازیان هنگامی که برای ستایش خداوند به باغ رفت، به آن گودال افتاده و فوت کرد. فردوسی با استادی خود روایت میکند که مرداس در تمام طول عمرش از ضحاک که فرزندش بود به تندی سخن نگفته بود و او را چه در دوران سختی و چه در دوران راحتی، پروریده بود و از بودن ضحاک خوشحال بود.
بهر نیک و بد شاه آزاد مرد
بفرزند بر نازده باد سرد
همی پروریدش به ناز و به رنج
بدو بود شاد و بدو داد گنج
اما با این حال ضحاک بدگهر از راه پدر که راه راستی و دادگری بود دور شد و در به قتل رساندن پدر همدست اهریمن بد کنش شد.
ادامه دارد...྿
حمایت پری چهر
[به نظم و نثر]
🔴بخش دوم
🔸پس از آنکه ضحاک درخواست اهریمن را قبول نکرد، اهریمن گفت اگر از سخن من رو بپیچی و به آن عمل نکنی، سوگند خود را شکسته ای. با این کارت تو خوار و ذلیل میشوی و پدرت ارجمند تر خواهد شد. بدین ترتیب اهریمن توانست ضحاک را به دام فریب خود اندازد. ضحاک از اهریمن پرسید که حال چاره کار را به من بگو تا به آن عمل کنم. اهریمن گفت که من چاره کار را با تو خواهم گفت و کاری خواهم کرد که بلندیِ جایگاه تو به خورشید برسد.
بدو گفت من چاره سازم تو را
به خورشید سر برفرازم تو را
مرداس در خانهاش باغی بزرگ داشت و هر شب بیدار میشد و سر و روی خود را در باغ میشست و خود را آماده پرستش خداوند میکرد. ضحاک یا همانطور که فردوسی گفته "وارونه ابلیس" در آن باغ گودالی کَند و آن گودال را با خاشاک و برگ گیاهان و درختان پوشاند تا کسی متوجه گودال نشود.
مر آن پادشاه را در اندر سرای
یکی بوستان بود بس دلگشای
گرانمایه شبگیر برخواستی
ز بهر پرستش بیاراستی
بیاورد وارونه ابلیس بند
یکی ژرف چاهی بره بربکند
پس ابلیس وارونه آن ژرف چاه
به خاشاک پوشید و بسترد راه
پادشاه تازیان هنگامی که برای ستایش خداوند به باغ رفت، به آن گودال افتاده و فوت کرد. فردوسی با استادی خود روایت میکند که مرداس در تمام طول عمرش از ضحاک که فرزندش بود به تندی سخن نگفته بود و او را چه در دوران سختی و چه در دوران راحتی، پروریده بود و از بودن ضحاک خوشحال بود.
بهر نیک و بد شاه آزاد مرد
بفرزند بر نازده باد سرد
همی پروریدش به ناز و به رنج
بدو بود شاد و بدو داد گنج
اما با این حال ضحاک بدگهر از راه پدر که راه راستی و دادگری بود دور شد و در به قتل رساندن پدر همدست اهریمن بد کنش شد.
ادامه دارد...྿
حمایت پری چهر
- ۲.۰k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط