پارت

#پارت246

_بیا یه کبوتر دارم آواز میخونه بت نشون بدم...

در اتاقش را باز کرد و کنار ایستاد تا مهری داخل برود.

مهری وارد اتاق شد و با خنده گفت‌:

_خو بگو بیا بریم تو اتاقم چرا چاخان میبافی؟

روزبه در را پشت سرش بست و شانه ای بالا انداخت.
مهری به سمت تخت روزبه رفت و روی آن دراز کشید.

_آخیییییش ، چ نرمه !
قربون دستت لامپو خاموش کن برو بیرون من یه چرت بزنم خیلی خوابم میاد.

با ابروهای بالا پریده نگاهش کرد و به طرفش رفت و لبه ی تخت نشست .

_تعارف نکنا امره دیگه ای باشه؟

مهری خندید و سر جایش نشست.
کش موهایش را باز کرد و دست بین موهایش برد و مرتبشان کرد .

_نه فعلا عرضی نیست میتونی بری...

روزبه برو بابایی گفت و با دستش مهری را کنار زد.

_بکش کنار منم جا شم...

مهری دست هایش را باز کرد و تلاش کرد کل تخت را بگیرد.

_نمیخوام جا نمیشی برو پایین بخواب...

روزبه خندید و با یک دست ، دست هایش را جمع کرد و کنارش روی تخت دراز کشید.

_ها دیدی جا شدم؟

مهری دست هایش را کشید.

_اصن تخته خودته بگیر بخواب من میرم رو زمین میخوابم.

روزبه زانوهایش را جمع کرد و جلوی راهش را گرفت .

_خا بگیر بخواب مگه میخوام بخورمت؟

مهری سر جایش دراز کشید ، روی پهلوی راستش رو ب دیوار چرخید و تا جایی ک میتوانست از روزبه فاصله گرفت.

مهری: حرف نزن میخوام بخوابم
...
دیدگاه ها (۱)

#پارت247روزبه روی کمر خوابیده بود.دست هایش را زیر سرش گذاشت ...

#پارت248کامل به سمت روزبه چرخید.با چشمانی بسته گفت :_بگو میش...

#پارت245فرشید ابروهایش را بالا انداخت و با حالت مسخره ای گفت...

#پارت244غذا خوردنشان که تموم شد مهری و عاطفه مشغول جمع کردن ...

。☬⁠。⁠)⁩پارت ۹۷ (。☬⁠。⁠)⁩تهیونگ گوشی را پایین آورد سپس موهای ف...

。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۸۴ (。☬⁠。⁠)⁩مین جی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط