بیگانه پارت 9

قسمت 9
داستان زندگی من از اینجا شروع میشه فهمیدن علاقه کوک به من ،اون شب عذاب آور با ته و.........
چند هفته بعد
حداقل یه نصف ماهی از روز میگذره من کوک تازه داشتیم با هم آشنا می‌شدیم. از رابطه منو کوک فقط. ته جیمین و بابام خبر داشتن به مامانم نگفتم چون خیلی خوشحال میشد و می‌گفت سریع ازدواج ولی من میخواستم با کوک بیشتر آشنا بشم .....
با کوک امروز بعد اینکه از دانشگاه میومدم قرار داشتم اول کافه و بعد برم خونه کوک چون یه سری وسایل جیمی (بچه ها من به جیمین همیشه میگم جیمی یا دادش گاهی اوقات جیمین😂😁)
اونجا جا مونده بود به من گفت براش بیارم ........
:)=صدای بوق گوشی .....بوقق....بوققققققق......
اوه برداشت
π=الو سلام دادش
:)=سلام رز کجایی
π=من هممممم من تو راه دانشگاه
:)=من که می‌دونم با کوک قرار میزاری چرا هی هممهممم می‌کنی ببینم داری چیزیو ازم پنهان می‌کنی
π=نه بابا چی پنهان بکنم توکه همه چیو می‌دونی
:)=مطمین باشم
π=اره
:)=با کوک که رفتی کافه میشه بعد بری خونه کوک وسایل منو که جا گذاشته بودم با خودت بیاری
π=باشه
:)=مرسی ❤️
π=خواعش 💗😌
:)=به کوک گفتم
π=اوک
دانشگاه تموم شد و..... کوک دانشگاه دیدم البته یه جوری بود که ارمی ها نفهمن کوکه و..دیدمش و خوشحال شدم اون روز با ماشین خودم نرفته بودم با تا کسی رفته بودم نشستم و.......
π=سلام خوبی 🥺
#=سلام خوبم تو چطوری😃
دیدگاه ها (۰)

ادامه پارت 9

قسمت ۱۰ پارت یک

بیگانه پارت ۸

بیگانه

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑عشق مافیاویو جونگ کوک از خونه اومدم بیرون رفتم به کافه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط