بیگانه پارت ۸
#=تو خودت بزار یکی با خواهرت اینجوری کنه عصبی نمیشی
&=خواهرت🤨اون خواهر تو نیست خواهر جیمین
#=درسته اون خواهرم نیست عشق زندگیمه
π=۱(😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺😧🥺🥺🥺🥺🥺🥺😧🥺🥺🥺رز از درون )....«رز از بیرون😧🤨😑»
&=چی داری میگی 😑
#=منو اون دوست دارم 😌
π=در مورد چی دارین صحبت میکنید آقای جونگ کوک 🧐
#=همین که شنیدن من پارک رز خواهر دوست صمیمی همیونگ مو دوست دارم و میخوام باهاش از دواج کنم
(فک کنم رز و تهیونگ لاوراااا الان از خوشحالی اینکه از هم دور شدن بدترکن وبپاشن رو دیوار🥺😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂)
من یه نگاهی به جیمین انداختم و صورتمو به نشانه قضیه از چه قراره تکون دادم و..........
:)=🥺😂😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😂
π=😑😑😑😑😑🥺😒😒😒😤😤😤😤😒😤😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒
احساس میکردم تهیونگ میخواست یه .سری بگه ولی نمی تونست و کوک هم خوشحال از اینکه به رز اعتراف کرده هم ناراحت کاری که تهیونگ کرده
:)= برید بیرون مثلاً گفت که رز باید استراحت کنه
#=دادش من پیش رز میمونم تو برو استراحت کن
π=وای خدا شما رو شفا بده من که چیزیم نیست
همینطور که داشتم حرف میزدم نگا به سرم افتاد که تموم شده بود دستم و بردم درش بیارم و. یه لحظه نمیدونم چرا مثل این فیلم ها همچیز دورو ورم صحنه آهسته شد با ترس به طرف من میومد 😂😂😂😂😂😂😂😂😂
:)=چی کار میکنی دیونه
π=خوب سرم تموم شد درش آوردم
:)=وقتی بلد نیستی نمیگی به خودت آسیب میزنی
π=ببخشید آقا من دانشجوی پزشکی ام 😁😊😌😌😌
:)=میدونم ولی یادم رفت 😒
π=😌😌😌
#=اوووف🥺
π=برید بیرون خوابم میاد
:)=.چی چی داری میگی
π=اگه به خوام به طور ساده براتون توضیح بدم.........
:)=(زیر لب)باز این شروع کرد
π=کسی تو همچین حالتی قرار میگیره بعد سرم آرام بخش حالش خوب خوب میشه وفقط به یه ذره به خواب راحت در تنهایی نیاز. داره
:)=باشه😑
π=بای بای داداشی
:)=😒😊😊😊🌃
همه رفتن بیرون و ........
فقط به این فکر میکردم چه بلای سرم آمدم از اون ور ته و از این ور اعتراف کوک و......... اینقدر گزینه برای فکر کردن داشتم که اصلا وقت خوابیدن نکردم تا یک سال هم فکر میکردم فکرتم تمومی نداشت نگاه به ساعت کردم ساعت ۲رو نشون میداد (من خیلی شکمو هستم واگه بهم غذا ندن سکته قلبی مغزی میکنم همیشه ناهار شام و...... سر وقت می خورم )داشتم به اینکه چرا تا الان غذا نخوردم فکر میکردم که کوک با یه سینی غذا پر آمد تو .......
π=🥺🥺😱😱😱🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺از درون این شکلی بودم
#=😁😁😁😁😁😁😌😌😌😌😌😌😌😌😌😁😁
بفرمایید غذا
سینی رو جلوم گذاشت نشست رو تخت جیمین به من نگاه میکرد من که اینقدر گشنم بود که به هی
ز دورورم به جز غذا نگاه نمیکردم
با دهن پر.......
π=نمیخوای بری بیرون 🤨
#=نه نه نچ
π=why(به معنی چرا هستش این کلمه😌😁)
#=میخوام همین جا تو اتاق هیونگ م باشم
با اینکه بایس ام بود .لی به نظرم خیلی پرو بهش گفتم..........
π=اگه تو نمیری بیر؟ن
من میرم بیرتون
به سمت در اتاق رفتم که دستمو گرفت به طرف خودش هولم داد
π=🥺🥺😑😑🤨🤨
#=بیبی هر جایی من باشم باید تو هم باشی
π=میخوای جیمین و صدا بزنم تا اینجا بمونی اونم تا ابد
دستامو سفت فشار داد لبشو آورد جلو منم که اصلا تا الان تو همچین جایی قرار نگرفته بودم هی میبردم عقب سرم با ترس روبه پشت میرفتم تا جایی که خوردم به دیوار هنوز بدنم درد داشت نمی خواستم با یکی دیگه از اعضا ....... داشتم همین حرف ها رو تو ذهنم میزدم که یه دفعه لبم گرم شد نمی دونستم چی کار کنم بایس ام بود از اون ور رفیق فاب داداشم و......باهاش همراهی کردم تا جای که تونستم واخر تموم داشتم میرفتم سمت تختم که نگاهم به ساعت خورد ۲:۴۵ وات دفاک واقعا یعنی من ۴۵دقیقه یاخداااا😱
#=بهم بگو توهم همچین حسی به من داری 😌🥺
π= نمیدونم🥺
پایان
&=خواهرت🤨اون خواهر تو نیست خواهر جیمین
#=درسته اون خواهرم نیست عشق زندگیمه
π=۱(😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺😧🥺🥺🥺🥺🥺🥺😧🥺🥺🥺رز از درون )....«رز از بیرون😧🤨😑»
&=چی داری میگی 😑
#=منو اون دوست دارم 😌
π=در مورد چی دارین صحبت میکنید آقای جونگ کوک 🧐
#=همین که شنیدن من پارک رز خواهر دوست صمیمی همیونگ مو دوست دارم و میخوام باهاش از دواج کنم
(فک کنم رز و تهیونگ لاوراااا الان از خوشحالی اینکه از هم دور شدن بدترکن وبپاشن رو دیوار🥺😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂)
من یه نگاهی به جیمین انداختم و صورتمو به نشانه قضیه از چه قراره تکون دادم و..........
:)=🥺😂😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😂
π=😑😑😑😑😑🥺😒😒😒😤😤😤😤😒😤😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒
احساس میکردم تهیونگ میخواست یه .سری بگه ولی نمی تونست و کوک هم خوشحال از اینکه به رز اعتراف کرده هم ناراحت کاری که تهیونگ کرده
:)= برید بیرون مثلاً گفت که رز باید استراحت کنه
#=دادش من پیش رز میمونم تو برو استراحت کن
π=وای خدا شما رو شفا بده من که چیزیم نیست
همینطور که داشتم حرف میزدم نگا به سرم افتاد که تموم شده بود دستم و بردم درش بیارم و. یه لحظه نمیدونم چرا مثل این فیلم ها همچیز دورو ورم صحنه آهسته شد با ترس به طرف من میومد 😂😂😂😂😂😂😂😂😂
:)=چی کار میکنی دیونه
π=خوب سرم تموم شد درش آوردم
:)=وقتی بلد نیستی نمیگی به خودت آسیب میزنی
π=ببخشید آقا من دانشجوی پزشکی ام 😁😊😌😌😌
:)=میدونم ولی یادم رفت 😒
π=😌😌😌
#=اوووف🥺
π=برید بیرون خوابم میاد
:)=.چی چی داری میگی
π=اگه به خوام به طور ساده براتون توضیح بدم.........
:)=(زیر لب)باز این شروع کرد
π=کسی تو همچین حالتی قرار میگیره بعد سرم آرام بخش حالش خوب خوب میشه وفقط به یه ذره به خواب راحت در تنهایی نیاز. داره
:)=باشه😑
π=بای بای داداشی
:)=😒😊😊😊🌃
همه رفتن بیرون و ........
فقط به این فکر میکردم چه بلای سرم آمدم از اون ور ته و از این ور اعتراف کوک و......... اینقدر گزینه برای فکر کردن داشتم که اصلا وقت خوابیدن نکردم تا یک سال هم فکر میکردم فکرتم تمومی نداشت نگاه به ساعت کردم ساعت ۲رو نشون میداد (من خیلی شکمو هستم واگه بهم غذا ندن سکته قلبی مغزی میکنم همیشه ناهار شام و...... سر وقت می خورم )داشتم به اینکه چرا تا الان غذا نخوردم فکر میکردم که کوک با یه سینی غذا پر آمد تو .......
π=🥺🥺😱😱😱🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺از درون این شکلی بودم
#=😁😁😁😁😁😁😌😌😌😌😌😌😌😌😌😁😁
بفرمایید غذا
سینی رو جلوم گذاشت نشست رو تخت جیمین به من نگاه میکرد من که اینقدر گشنم بود که به هی
ز دورورم به جز غذا نگاه نمیکردم
با دهن پر.......
π=نمیخوای بری بیرون 🤨
#=نه نه نچ
π=why(به معنی چرا هستش این کلمه😌😁)
#=میخوام همین جا تو اتاق هیونگ م باشم
با اینکه بایس ام بود .لی به نظرم خیلی پرو بهش گفتم..........
π=اگه تو نمیری بیر؟ن
من میرم بیرتون
به سمت در اتاق رفتم که دستمو گرفت به طرف خودش هولم داد
π=🥺🥺😑😑🤨🤨
#=بیبی هر جایی من باشم باید تو هم باشی
π=میخوای جیمین و صدا بزنم تا اینجا بمونی اونم تا ابد
دستامو سفت فشار داد لبشو آورد جلو منم که اصلا تا الان تو همچین جایی قرار نگرفته بودم هی میبردم عقب سرم با ترس روبه پشت میرفتم تا جایی که خوردم به دیوار هنوز بدنم درد داشت نمی خواستم با یکی دیگه از اعضا ....... داشتم همین حرف ها رو تو ذهنم میزدم که یه دفعه لبم گرم شد نمی دونستم چی کار کنم بایس ام بود از اون ور رفیق فاب داداشم و......باهاش همراهی کردم تا جای که تونستم واخر تموم داشتم میرفتم سمت تختم که نگاهم به ساعت خورد ۲:۴۵ وات دفاک واقعا یعنی من ۴۵دقیقه یاخداااا😱
#=بهم بگو توهم همچین حسی به من داری 😌🥺
π= نمیدونم🥺
پایان
- ۴.۴k
- ۰۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط