رمان من اشتباه نویسنده ملیکا ملازاده پارت شیش
دست پاچگی نفس عمیقی کشیدم و کوتاه گفتم :
-بله؟
صدای زن رو از پشت در شنیدم که گفت:
-آقا فرزاد، شام نمیای؟
کمی مکث کردم و با تردید گفتم :
-باشه، االن میام.
زن دیگه جوابی نداد، بلند شدم و به سمت کمد فرزاد رفتم تا لباس راحتی بپوشم، یک تیشرت دودی انتخاب کردم با
شل وا رک یخی، یک برس هم به موهام کشیدم، در آخر سمت عطرها رفتم و بعداز امتحان کردن همشون روی مچ
دستم، یکیش رو انتخاب کردم و باهاش دوش گرفتم .
توی آینه نگاه رضایتمندانه ای به خودم کردم و باالخره از اتاق زدم بیرون.
وارد آشپزخونه شدم و دیدم زن به همراه دختر کوچولوش کنار میز نشستن.
نگاهی به کوکو سیب زمینی های توی بشقاب کردم و با لبخند روی یکی از صندلی ها نشستم .
زیر لب بسم اللهی گفتم و شروع به خوردن غذا کردیم، از سکوت پیش اومده و جوَّ سنگین خونه خیلی اعصابم خورد شده
بود، ما هیچ وقت عادت نداشتیم سر سفره ساکت بمونیم و م ع موال کنار سفره، مخصوصا سفره ی شام، همگی از روزی که
پشت سر گذاشته بودیم و اتفاقات و رویدادهای اون روز برا ی هم تعریف می کردیم، اما از طرفی هم می ترسیدم که حرفی
بزنم و سوتی ای بدم، برای همین ترجیح دادم من هم سکوت اختیار کنم و اجازه ی شکستن سکوت رو از خودم گر فتم.
غذا که تموم شد زن بلند شد تا ظرف ها رو جمع بکنه، من هم طبق عادت همیشگی ام، چند ظرف رو روی هم گذاشتم و از
روی صندلی بلند شدم، زن با بهت بهم زل زده بود و فقط نگاهم می کرد، بی توجه به نگاهش ظرف ها رو جلوی دستشور
گذاشتم .
سفره که جمع شد نگاهم رو به طرف نوا برگردوندم که توی سی دی های روی می ز تلوزیون به دنبال چیزی می گشت.
به سمتش رفتم که متوجهم شد و اونهم به سم تم برگشت، با صدای ناز دخترونه اش پرسید :
-شما می خواین فیلم نگاه کنید؟
چه صدای گوگولی ای داشت! لبخندی تحویل چشم های براق قهوه ای اش دادم و با مهربونی گ فتم
#رمان
دست های کوچیکش، موهای لختش رو پشت گوشش داد و آهسته گفت :
-پس من می رم توی اتاقم .
خواست بره که دست کوچولوش رو گرفتم، سریع برگشت و نگاهم کرد، نگاه مهربونی حواله ی چشم های ناز و بی گناهش
کردم و با لبخند گفتم :
-من دوست دارم با تو فیلم ببینم.
دس تش رو روی سینه اش گذاشت و متعجب پرسید:
-با من؟
خندیدم و گفتم :
-آره !
با تردید گفت:
-ولی من که نمی تونم فیلم های شما رو ببینم، خشنه .
چه رسمی صحبت می کنه این بچه، شما چیه؟ !
با لحن بچگانه ای جواب دادم :
#ملیکاملازاده
#هنر_عکاسی
-بله؟
صدای زن رو از پشت در شنیدم که گفت:
-آقا فرزاد، شام نمیای؟
کمی مکث کردم و با تردید گفتم :
-باشه، االن میام.
زن دیگه جوابی نداد، بلند شدم و به سمت کمد فرزاد رفتم تا لباس راحتی بپوشم، یک تیشرت دودی انتخاب کردم با
شل وا رک یخی، یک برس هم به موهام کشیدم، در آخر سمت عطرها رفتم و بعداز امتحان کردن همشون روی مچ
دستم، یکیش رو انتخاب کردم و باهاش دوش گرفتم .
توی آینه نگاه رضایتمندانه ای به خودم کردم و باالخره از اتاق زدم بیرون.
وارد آشپزخونه شدم و دیدم زن به همراه دختر کوچولوش کنار میز نشستن.
نگاهی به کوکو سیب زمینی های توی بشقاب کردم و با لبخند روی یکی از صندلی ها نشستم .
زیر لب بسم اللهی گفتم و شروع به خوردن غذا کردیم، از سکوت پیش اومده و جوَّ سنگین خونه خیلی اعصابم خورد شده
بود، ما هیچ وقت عادت نداشتیم سر سفره ساکت بمونیم و م ع موال کنار سفره، مخصوصا سفره ی شام، همگی از روزی که
پشت سر گذاشته بودیم و اتفاقات و رویدادهای اون روز برا ی هم تعریف می کردیم، اما از طرفی هم می ترسیدم که حرفی
بزنم و سوتی ای بدم، برای همین ترجیح دادم من هم سکوت اختیار کنم و اجازه ی شکستن سکوت رو از خودم گر فتم.
غذا که تموم شد زن بلند شد تا ظرف ها رو جمع بکنه، من هم طبق عادت همیشگی ام، چند ظرف رو روی هم گذاشتم و از
روی صندلی بلند شدم، زن با بهت بهم زل زده بود و فقط نگاهم می کرد، بی توجه به نگاهش ظرف ها رو جلوی دستشور
گذاشتم .
سفره که جمع شد نگاهم رو به طرف نوا برگردوندم که توی سی دی های روی می ز تلوزیون به دنبال چیزی می گشت.
به سمتش رفتم که متوجهم شد و اونهم به سم تم برگشت، با صدای ناز دخترونه اش پرسید :
-شما می خواین فیلم نگاه کنید؟
چه صدای گوگولی ای داشت! لبخندی تحویل چشم های براق قهوه ای اش دادم و با مهربونی گ فتم
#رمان
دست های کوچیکش، موهای لختش رو پشت گوشش داد و آهسته گفت :
-پس من می رم توی اتاقم .
خواست بره که دست کوچولوش رو گرفتم، سریع برگشت و نگاهم کرد، نگاه مهربونی حواله ی چشم های ناز و بی گناهش
کردم و با لبخند گفتم :
-من دوست دارم با تو فیلم ببینم.
دس تش رو روی سینه اش گذاشت و متعجب پرسید:
-با من؟
خندیدم و گفتم :
-آره !
با تردید گفت:
-ولی من که نمی تونم فیلم های شما رو ببینم، خشنه .
چه رسمی صحبت می کنه این بچه، شما چیه؟ !
با لحن بچگانه ای جواب دادم :
#ملیکاملازاده
#هنر_عکاسی
۳.۴k
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.