پارت231
#پارت231
محکم منو به خودش فشار داد و بوسه ایی رو سرم زد لبخندی زدم، ناخداگاه بوسه ایی رو سینه لختش زدم!
چنگی به بلوزش زدم.. ازش جدا شدم نگاه خمارشو دوخت بهم. بی توجه بهش شروع کردم به بستن دکمه های بلوزش و گفتم:
اینجوری بهتره!
متعجب گفت: چطور؟!
شونه ایی بالا انداختم: همین جوری!
خندید و دستی به گونه م کشید! با صدای در اتاق فوری از هم فاصله گرفتیم روسربم که رو شونه م افتاده بود سرم کردم و یه یفرمایید گفتم!
با اومدن کیوان و شراره باهم، ابرویی یالا انداختم متعجب به ما نگاه کردن و ما هم متعجب به اونا...
زودتر از همه کیوان به خودش اومد با همون لحن شوخ طبیش گفت:
اوه شما دوتا هم که باهمید!
آرش ابرویی بالا انداخت: مگه شما دوتا با هم هستید؟!
با زدن این حرف کیوان به وضوع رنگش پرید با تپ تپه گفت:
نه چیزه... فقط یه شوخی بود
منو ارش بهم نگاه کردیم بعد نگاهمونو دوختیم به اونا همگاهنگ باهم گفتیم:
یه شوخی؟!
کیوان شراره هم دقیق کار ما رو تکرار کردند و گفتن:
اره!
مهسا: شما که راست میگید!
شراره : معلومه که آره!
آرش: سوتی که دادی تعریف کن!
کیوان: من سوتی ندادم!
دیدم اگه این کل کل ادامه پیدا کنه، دعوا میشه بخاطر همین گفتم:
بسه بابا، حالا کیوان یه چیزی گفت!
محکم منو به خودش فشار داد و بوسه ایی رو سرم زد لبخندی زدم، ناخداگاه بوسه ایی رو سینه لختش زدم!
چنگی به بلوزش زدم.. ازش جدا شدم نگاه خمارشو دوخت بهم. بی توجه بهش شروع کردم به بستن دکمه های بلوزش و گفتم:
اینجوری بهتره!
متعجب گفت: چطور؟!
شونه ایی بالا انداختم: همین جوری!
خندید و دستی به گونه م کشید! با صدای در اتاق فوری از هم فاصله گرفتیم روسربم که رو شونه م افتاده بود سرم کردم و یه یفرمایید گفتم!
با اومدن کیوان و شراره باهم، ابرویی یالا انداختم متعجب به ما نگاه کردن و ما هم متعجب به اونا...
زودتر از همه کیوان به خودش اومد با همون لحن شوخ طبیش گفت:
اوه شما دوتا هم که باهمید!
آرش ابرویی بالا انداخت: مگه شما دوتا با هم هستید؟!
با زدن این حرف کیوان به وضوع رنگش پرید با تپ تپه گفت:
نه چیزه... فقط یه شوخی بود
منو ارش بهم نگاه کردیم بعد نگاهمونو دوختیم به اونا همگاهنگ باهم گفتیم:
یه شوخی؟!
کیوان شراره هم دقیق کار ما رو تکرار کردند و گفتن:
اره!
مهسا: شما که راست میگید!
شراره : معلومه که آره!
آرش: سوتی که دادی تعریف کن!
کیوان: من سوتی ندادم!
دیدم اگه این کل کل ادامه پیدا کنه، دعوا میشه بخاطر همین گفتم:
بسه بابا، حالا کیوان یه چیزی گفت!
۵.۷k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.