رابطه سوخته (Burnt relationship )༺༻
رابطه سوخته (Burnt relationship )༺༻
part ⁵²
چند روز بعد:
ویو جه هوآ:
عااای خدا خسته شدم
چند روزی میشه با یونگیم خیلی خوبه رفتارش و کردارش خیلی قشنگه و این ث میشه من بیشتر و بیشتر دوسش داشته باشم
عاییی کمرم خورد شد از بس تمیز کاری کردم
یونگی رفته شرکت
عای چند روزی میشه از خونه بیرون نرفتم یعنی از وقتی ک اومدم پامو نراشتم بیرون از این خونه
عاه قرار شده یونگی باهام تماس تصویرز بگیره برای تولید محصول جدیدمون اما هنوز جلسه شروع نشده
خونه رو تمیز کردم و رفتم سمت در
یعنی بازش کنم؟ بعد بادیگاردا چی؟ باباش چی؟ چرا نباید یکم نور خورشید رو ببینم؟
درو باز کردم ک پدر یونگی بدو بدو میومد سمتم اونم با چند تا بادیگارد عصبی بودن
داشتم نگاشون میکردم اما نمیدونستم باید چیکار کنم
ویو پدر یونگی:
پسره خیره سر نمیدونه من اون دختره رو برای عروسیش با داداشم میخوام عه گندش بزنن
میدونستم ب مامانش رفته همینقدر نکبت و بی عرضه
چند روزی بود ن اومده بودن بیرون از خونه
ن پرده ها تکون خورده بودن
دنبال ی موقعیتی میگشتم ک دختره رو تنها گیر بیارم
برای همین رفتم یکم توی عمارت قدم بزنم
دیدم دختره درو باز کرده و اومده بیرون هه مث اینکه یونگی نیس بهتره برم قال قضیه رو بکنم
ب سمت پله ها حرکت کردم و رفتم جلو و ب بادیگاردا گفتم: ..............
part ⁵²
چند روز بعد:
ویو جه هوآ:
عااای خدا خسته شدم
چند روزی میشه با یونگیم خیلی خوبه رفتارش و کردارش خیلی قشنگه و این ث میشه من بیشتر و بیشتر دوسش داشته باشم
عاییی کمرم خورد شد از بس تمیز کاری کردم
یونگی رفته شرکت
عای چند روزی میشه از خونه بیرون نرفتم یعنی از وقتی ک اومدم پامو نراشتم بیرون از این خونه
عاه قرار شده یونگی باهام تماس تصویرز بگیره برای تولید محصول جدیدمون اما هنوز جلسه شروع نشده
خونه رو تمیز کردم و رفتم سمت در
یعنی بازش کنم؟ بعد بادیگاردا چی؟ باباش چی؟ چرا نباید یکم نور خورشید رو ببینم؟
درو باز کردم ک پدر یونگی بدو بدو میومد سمتم اونم با چند تا بادیگارد عصبی بودن
داشتم نگاشون میکردم اما نمیدونستم باید چیکار کنم
ویو پدر یونگی:
پسره خیره سر نمیدونه من اون دختره رو برای عروسیش با داداشم میخوام عه گندش بزنن
میدونستم ب مامانش رفته همینقدر نکبت و بی عرضه
چند روزی بود ن اومده بودن بیرون از خونه
ن پرده ها تکون خورده بودن
دنبال ی موقعیتی میگشتم ک دختره رو تنها گیر بیارم
برای همین رفتم یکم توی عمارت قدم بزنم
دیدم دختره درو باز کرده و اومده بیرون هه مث اینکه یونگی نیس بهتره برم قال قضیه رو بکنم
ب سمت پله ها حرکت کردم و رفتم جلو و ب بادیگاردا گفتم: ..............
۶.۶k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.