دردیعنی

دردیعنی.....

بعضی از زخم ها باید باز باشند تا با سوزششان بشود خاطره بازی کرد و التهاب شان تا مغز استخوان را بسوزاند. انگار پشت دستت داغ بگذاری، که باید از آدم ها ترسید.
از همین آدم های ساده ای که توی صف نانوایی برایت درددل می کنند و دلت بحالشان می سوزد. از همین آدم های خسته ای که گمان می کنی در حقشان ظلم شده و دلت می خواهد کاری کنی.
از همان هایی که یکبار دلت برایشان لرزیده و هزار بار به پای همان یکبار جان داده ای و نمی دانی که اتفاقا از همین آدم های معمولی باید ترسید و فاصله گرفت.
باید روی بعضی از زخم ها را باز بگذاری تا یادت بماند که بعضی از دردها ریشه می دهند به قدر عمر آدمیزاد. اسید می پاشند به مغز استخوان و مرگ می طلبند.
باید یادت بماند که بعضی از دردها فقط مرگ می طلبند و بعضی از آدم ها خیلی ساده وجوهی از بودنت را تمام می کنند...
دیدگاه ها (۴)

رفاقتی دوستت دارم...مرامیاز آن قدیمی ها!مثل دااش مشتی ها پای...

دختر شدم عاشق شوم هر لحظه با لبخند توزیباترین رویای من خواب ...

زنها وقتی دلگیرندهر چه بپرسی می گویند« هیچی ... مهم نیست ، م...

مواظب حرف هایتان باشید!!!حرفها گاهی ....از زباله های هسته ای...

گاهی آدم ها بیصدا از زندگی مان میروند... نه قهر میکنند، نه خ...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

بسم الله الرحمن الرحیم فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ - ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط