دانش آموز جدید پارت
دانش آموز جدید پارت ۵
بیرون. رفتم سمتشون. سول هی ی نیشخند شیطانی زد و عینکشو با انگشت اشارش تنظیم
کرد و گفت
سول هی: اومدی بگی با نمیای خونه و میخوای با اون پسره بری بیرون غذا بخوری
هانا هم اخم کیوتی کرد و با حالت بامزه ای گفت
هانا: ای دزد خائن ... من اول روش کراش زدم
یونسو: یاااا....من اول دیدمش پس مال خودمه
سولهی: دوتاتون ببندید... من تو کالس پیانو دیدمش و به شما نشونش دادم. نفر اول در
اولویته
_ دخترا بسه دیگه...نه...بعد از ماجرای امروز حتی نزدیک هم نشدیم...آقای لی گفته برم
پیشش...واسه ی همین گفتم شما برید من بعداً به بابام میگم بیاد دنبالم
همشون از چهره ی عصبی به چهره ی سوالی تغیر حالت دادن
سول هی: یعنی با اون پسره نمیری الس بزنی؟
با حالت کالفه کیوتی رو به سول هی کردم و گفتم
_ من کی با پسرا الس زدم که بار دومش باشه؟
هانا شونه ای باال انداخت و گفت
هانا: خب...محض احتیاط
و اینم از اکیپ دوستای من...بعضی وقتا به عقلشون شک میکنم
_ ای خدا.... خب دیگه شما برید
بعد از خداحافظی باهاشون رفتم سمت ابتدای راهرو که دفتر معلما اونجا بود. روبهروی در
وایسادم و در زدم
لی: بیا تو
آروم درو باز کردم و رفتم داخل
_ سالم
و درو پشت سرم بستم و رفتم یکم جلو تر وایسادم... همه ی معلمامون عصبی پشت میز
دراز که رو به روی میز اداری مدیر بود و آقای لی روش نشسته بود، روی یک ردیف نشسته
بودن و یونگی هم روبه روشون پشت میز نشسته بود.
بیرون. رفتم سمتشون. سول هی ی نیشخند شیطانی زد و عینکشو با انگشت اشارش تنظیم
کرد و گفت
سول هی: اومدی بگی با نمیای خونه و میخوای با اون پسره بری بیرون غذا بخوری
هانا هم اخم کیوتی کرد و با حالت بامزه ای گفت
هانا: ای دزد خائن ... من اول روش کراش زدم
یونسو: یاااا....من اول دیدمش پس مال خودمه
سولهی: دوتاتون ببندید... من تو کالس پیانو دیدمش و به شما نشونش دادم. نفر اول در
اولویته
_ دخترا بسه دیگه...نه...بعد از ماجرای امروز حتی نزدیک هم نشدیم...آقای لی گفته برم
پیشش...واسه ی همین گفتم شما برید من بعداً به بابام میگم بیاد دنبالم
همشون از چهره ی عصبی به چهره ی سوالی تغیر حالت دادن
سول هی: یعنی با اون پسره نمیری الس بزنی؟
با حالت کالفه کیوتی رو به سول هی کردم و گفتم
_ من کی با پسرا الس زدم که بار دومش باشه؟
هانا شونه ای باال انداخت و گفت
هانا: خب...محض احتیاط
و اینم از اکیپ دوستای من...بعضی وقتا به عقلشون شک میکنم
_ ای خدا.... خب دیگه شما برید
بعد از خداحافظی باهاشون رفتم سمت ابتدای راهرو که دفتر معلما اونجا بود. روبهروی در
وایسادم و در زدم
لی: بیا تو
آروم درو باز کردم و رفتم داخل
_ سالم
و درو پشت سرم بستم و رفتم یکم جلو تر وایسادم... همه ی معلمامون عصبی پشت میز
دراز که رو به روی میز اداری مدیر بود و آقای لی روش نشسته بود، روی یک ردیف نشسته
بودن و یونگی هم روبه روشون پشت میز نشسته بود.
- ۳.۶k
- ۰۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط