حقیقتا قصه ای واسه تعریف کردن ندارم ولی این خاطره رو خیلی
حقیقتا قصه ای واسه تعریف کردن ندارم ولی این خاطره رو خیلی دوست دارم
یه بار کلاس چهارم بودم(فک کنم شاید هم بنجم)یکی از بچه ها واقعا داشت کصشر میگفت
دو ساعت داشت زر میزد که تو یه افسرده ی بدبختی به خاطر همینه که همه ازت متنفرن تنها کاری که میتونی بکنی هرزگی واسه معلم ها هست (اینا رو دختره بهم گفت اسمش هم هانا بود) بعد من اون روز با کله افتاده بودم از رو پله ها پریود بودم حالم بد بود سردر هم داشتم تازه زمستون هم اومده بود سرما خورده بودم
بعد که دیدم دختره خفه نمیشه با آرنج کبوندم تو دهنش☻👌 و البته اگه دوباره هم می دیدمش با آرنج که هیچ همین صندلی رو میکردم تو کو....
اره خلاصه دیگه☻👌 تازه دو هفته هم اخراج شدم و مجبورم کردن برم مدرسه رو تمیز کنم (به شکستن سه تا از دندوناش می ارزید☻👌)
بازم میخواید مامان بزرگ بیاد براتون قصه بگه 👼؟؟؟؟
یه بار کلاس چهارم بودم(فک کنم شاید هم بنجم)یکی از بچه ها واقعا داشت کصشر میگفت
دو ساعت داشت زر میزد که تو یه افسرده ی بدبختی به خاطر همینه که همه ازت متنفرن تنها کاری که میتونی بکنی هرزگی واسه معلم ها هست (اینا رو دختره بهم گفت اسمش هم هانا بود) بعد من اون روز با کله افتاده بودم از رو پله ها پریود بودم حالم بد بود سردر هم داشتم تازه زمستون هم اومده بود سرما خورده بودم
بعد که دیدم دختره خفه نمیشه با آرنج کبوندم تو دهنش☻👌 و البته اگه دوباره هم می دیدمش با آرنج که هیچ همین صندلی رو میکردم تو کو....
اره خلاصه دیگه☻👌 تازه دو هفته هم اخراج شدم و مجبورم کردن برم مدرسه رو تمیز کنم (به شکستن سه تا از دندوناش می ارزید☻👌)
بازم میخواید مامان بزرگ بیاد براتون قصه بگه 👼؟؟؟؟
۷.۱k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.