هشیار سری بود ز سودای تو مست

هشیار سری بود ز سودای تو مست

خوش آنکه ز روی تودلش رفت ز دست

بی‌تو همه هیچ نیست در ملک وجود

ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست

رباعیات سعدی
دیدگاه ها (۳۳)

بـه نسـیمی هـمه ی راه بـه هـم می ریـزدکـی دل سنگ تـو را آه ب...

ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﭘﺮ ﺑﺰﻧﻢ ؟ ! ﻣﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖﺷﻬﺮ ﺁﻭﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻡ ﺭ...

هرچه کُنی بُکن مَکُن تَرکِ من ای نگار منهرچه بَری بِبَر مَبَ...

حقیقت...نه به رنگ است و نه بو ,نه به هآی است ونه هو ,نه به ...

تا نگردد جذبه توفیق صائب دستگیراز گل تعمیر ، پای خود کشیدن م...

...از قوت مستیم ز هستیم خبر نیستمستم ز می عشق و چو من، مست د...

برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌امور چه آزادم ترا تا زنده‌ام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط