در این لحظه تنها یک حس داشت، حس فوران گدازه مانند تمام اح
در این لحظه تنها یک حس داشت، حس فوران گدازه مانند تمام احساساتش.
زمانی که در گلوی خود متوجه سوزش شد، متوجه محل این فوران شد.
آنقدر احساساتش را، افکارش را و تمام وجودش را مخفی کرده بود که دیگر نمی توانست نشان دادنشان را تمام کند. فقط می خواست به دیگران بفهماند که چه اتفاقی...چه اتفاقاتی برایش افتاده است. ای کاش بدون نیاز به اجبار متوجه وجود شکسته اش می شدند.
زمانی که در گلوی خود متوجه سوزش شد، متوجه محل این فوران شد.
آنقدر احساساتش را، افکارش را و تمام وجودش را مخفی کرده بود که دیگر نمی توانست نشان دادنشان را تمام کند. فقط می خواست به دیگران بفهماند که چه اتفاقی...چه اتفاقاتی برایش افتاده است. ای کاش بدون نیاز به اجبار متوجه وجود شکسته اش می شدند.
۹۹۷
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.