ی.قاتل.عاشق
#ی.قاتل.عاشق
#پارت.بیست.و.پنجم
همینجوری که توی قصر راه میرفتن و دنبال یرنخای دیگه بودن یکدفعه از ته راهرویی که ازش بیرون اومده بودن صدای انفجاز اومد هردو با تدس بهم نگاه کردن و بعد به ته سالن خیره شدن
یکدفعه انفجارها زیاد شد بهطوری که اونها میدیدنش و با سرعت شروع به دویدن کردن
سهون:فکر کنم اون حیغ صدای هشدار بوددد
سیلدا:منم همین فکرو میکنم
دیگه حرفی نزدن با تموم سرعت دویدن چون انفجارها داشت خیلی نزدیکتر میشد وقتی بیرون از قصر رسیدن همچنان دیودن تا ازونجا دور شدن و بعد کل قصر به هوا رفت
سهون درحالی که نفس نفس میزد:فکر کنم نزدیک بود به چوخ بریم
سیلدا:فعلا که نرفتیم
رفدن ازونجا که طنابارو وصل کردع بودن و طنابارو دور کمرشون گره زدند و بعد از روی کوه پاعین پریدن
وقتی به زمین رسیدن رویا داشت گریه میکرد و لوهان سعی داشت ارومش کنه
سیلدا:چخبره اینجا
هردوشون برگشتن سمتمون
لوهان دوید و خودشو پرت کرد توی بغل سهون
سهونم خیلی سخاوتمندانه توی اغوشش فشارش داد و موهاشو بوسید
منم رفتم سمت رویا و بغلش کردم
سیلدا:چیشدع اخه
رویا:من دیدم قصر منفجر شد و ترسیدم که اونجا باشین
سیلدا:ولی حالا که اینجاییم
بعد از کلی صحبت کردن و نگاه به تاج به نتیجهای نرسیدیم و وسایلمونو جمع کردیم تا بریم پیش حوری و کریس و بقیه..
#ادامه.دارد
#پارت.بیست.و.پنجم
همینجوری که توی قصر راه میرفتن و دنبال یرنخای دیگه بودن یکدفعه از ته راهرویی که ازش بیرون اومده بودن صدای انفجاز اومد هردو با تدس بهم نگاه کردن و بعد به ته سالن خیره شدن
یکدفعه انفجارها زیاد شد بهطوری که اونها میدیدنش و با سرعت شروع به دویدن کردن
سهون:فکر کنم اون حیغ صدای هشدار بوددد
سیلدا:منم همین فکرو میکنم
دیگه حرفی نزدن با تموم سرعت دویدن چون انفجارها داشت خیلی نزدیکتر میشد وقتی بیرون از قصر رسیدن همچنان دیودن تا ازونجا دور شدن و بعد کل قصر به هوا رفت
سهون درحالی که نفس نفس میزد:فکر کنم نزدیک بود به چوخ بریم
سیلدا:فعلا که نرفتیم
رفدن ازونجا که طنابارو وصل کردع بودن و طنابارو دور کمرشون گره زدند و بعد از روی کوه پاعین پریدن
وقتی به زمین رسیدن رویا داشت گریه میکرد و لوهان سعی داشت ارومش کنه
سیلدا:چخبره اینجا
هردوشون برگشتن سمتمون
لوهان دوید و خودشو پرت کرد توی بغل سهون
سهونم خیلی سخاوتمندانه توی اغوشش فشارش داد و موهاشو بوسید
منم رفتم سمت رویا و بغلش کردم
سیلدا:چیشدع اخه
رویا:من دیدم قصر منفجر شد و ترسیدم که اونجا باشین
سیلدا:ولی حالا که اینجاییم
بعد از کلی صحبت کردن و نگاه به تاج به نتیجهای نرسیدیم و وسایلمونو جمع کردیم تا بریم پیش حوری و کریس و بقیه..
#ادامه.دارد
۱.۲k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.