ی.قاتل.عاشق
#ی.قاتل.عاشق
#پارت.بیست.و.چهارم
سیلدا و سهون به راهشون ادامه دادن و تصمیم گرفتن بحث رو برای خارج از قصر بزارن چون هرچی باشه الان وسط یه ماموریت مهم بودن بالاخره بعد کلی گشتن متوجه یه در مخفی شدن با باز کردن رمزهای در که معلوم بود خیلی قدیمی و خاک خورده هستند داخل اون جای مخفی شدن
سهون:چرا باید همچین جای مخفیای اینجا باشه؟
سیلدا:چون اینجا یه قصر برای یه اند مخدر خطرناکه
سهون:هی خادا
همزمان باهم شروع کردن به راه رفتن رسیدن به یه صندوق عجیب و غریب
سیلدا:نمیخام دروغ بگم ولی فکر کنم اینو یجایی دیدم و در حین حال مثلشو جایی ندیدم
سهون:عجب
هردو با احتیاط نزدیک صندوق شدن اون صندوق بدون هیچ رمز یا قفلی اونجا بود
خیلی اروم درشو باز کردن با دیدن یه ا
تاج خیلی براق داخلش هردو جاخوردن
انتظار هرچیزیو داشتن
یه نامه یه سرنخ
یا هرچیز دیگهای
اما اون تاج زیاد درخشنده واقعا تعجب برانگیز بود رشتهی افکار هردو با صدای جیغ یکنفر پاره شدن و به پشتشون نگاه کردن
هیچکس اونجا نبود..
شایدم بود..
اما اون دونفر هیچی نمیدیدن..
سیلدا تاج رو برداشت و خیلی موشکافانه بهش خیره شد
سیلدا:اینو یهجایی دیدن خیلی اشناس برام
سهون:کجا دیدی؟
سیلدا یکم فکر کرد و بعد یاد تابلوی عکس انجلینا و رابرت که خیلی بزرگ و توی چشم داخل راهروهای عمارت بود شد
سیلدا:توی اون عکس انجلینا و رابرت(قابل ذکره بگم ناپدری و نامادری دخترا جز نفس و حوری)
سهون:خب امکان داره اشتباه دیده باشی
سیلدا:نه نه درست مثل همینه قشنگ مثل همین حتی رنگاش یکیه
سهون خیلی متعجب شد اما این زیاد طول نکشید که با صدای جیغ دوبارهی یک دختر که داشت اخطار میداد اونجارو ترک کنن به خودش اکمد
سهکن:اینچی بود دیگه
سیلدا: فک کنم تله باشه
هردو سریع به سمت در دویدن و قبل بسته شدن در ازونجا خارج شدن هرلحظه امکان هرچیزی رو میدادن اما اونجا داخل سکوت رفته بود و جز صدای نفس کشیدن لرزون سیلدا از روی تزس صدای دیگهای نمیومد..
#ادامه.دارد•-•
#پارت.بیست.و.چهارم
سیلدا و سهون به راهشون ادامه دادن و تصمیم گرفتن بحث رو برای خارج از قصر بزارن چون هرچی باشه الان وسط یه ماموریت مهم بودن بالاخره بعد کلی گشتن متوجه یه در مخفی شدن با باز کردن رمزهای در که معلوم بود خیلی قدیمی و خاک خورده هستند داخل اون جای مخفی شدن
سهون:چرا باید همچین جای مخفیای اینجا باشه؟
سیلدا:چون اینجا یه قصر برای یه اند مخدر خطرناکه
سهون:هی خادا
همزمان باهم شروع کردن به راه رفتن رسیدن به یه صندوق عجیب و غریب
سیلدا:نمیخام دروغ بگم ولی فکر کنم اینو یجایی دیدم و در حین حال مثلشو جایی ندیدم
سهون:عجب
هردو با احتیاط نزدیک صندوق شدن اون صندوق بدون هیچ رمز یا قفلی اونجا بود
خیلی اروم درشو باز کردن با دیدن یه ا
تاج خیلی براق داخلش هردو جاخوردن
انتظار هرچیزیو داشتن
یه نامه یه سرنخ
یا هرچیز دیگهای
اما اون تاج زیاد درخشنده واقعا تعجب برانگیز بود رشتهی افکار هردو با صدای جیغ یکنفر پاره شدن و به پشتشون نگاه کردن
هیچکس اونجا نبود..
شایدم بود..
اما اون دونفر هیچی نمیدیدن..
سیلدا تاج رو برداشت و خیلی موشکافانه بهش خیره شد
سیلدا:اینو یهجایی دیدن خیلی اشناس برام
سهون:کجا دیدی؟
سیلدا یکم فکر کرد و بعد یاد تابلوی عکس انجلینا و رابرت که خیلی بزرگ و توی چشم داخل راهروهای عمارت بود شد
سیلدا:توی اون عکس انجلینا و رابرت(قابل ذکره بگم ناپدری و نامادری دخترا جز نفس و حوری)
سهون:خب امکان داره اشتباه دیده باشی
سیلدا:نه نه درست مثل همینه قشنگ مثل همین حتی رنگاش یکیه
سهون خیلی متعجب شد اما این زیاد طول نکشید که با صدای جیغ دوبارهی یک دختر که داشت اخطار میداد اونجارو ترک کنن به خودش اکمد
سهکن:اینچی بود دیگه
سیلدا: فک کنم تله باشه
هردو سریع به سمت در دویدن و قبل بسته شدن در ازونجا خارج شدن هرلحظه امکان هرچیزی رو میدادن اما اونجا داخل سکوت رفته بود و جز صدای نفس کشیدن لرزون سیلدا از روی تزس صدای دیگهای نمیومد..
#ادامه.دارد•-•
۱.۵k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.