part
part☆2☆
◇ده دقیقه رسیدیم دانشگاه کلاس ا.ت بغل کلاس من بود ◇
جیسو:خداافظ بیبی
ا.ت:خداافظ ددی
💩این اسکلا دارن دوتا دختر بهم ددی ببیبی میگن هههه
جیسو خفه میشی یا خفت کنمچش○جدی و ترسناک○
💩باشه بابا توهم شوخی کردم ♧ترسیده♧
جیسو :کسی جز من با ا.ت حق شوخی کردم نداره
♡با عصبانیت برگشتم تا برگشتم خو دم تو سینه یه پسره♡
جیسو : ببخشید اقا
تهونگ: تو اون موتوریه نیستی
جیسو: تو هم اون که میگفت میبرم
تهونگ:هرزه ها همیشه تو کاراش برندس ولی همیشگی نیست♤و نگاه جدی ترسناک♤
جیسو: هرزه ها با گوه خوردن پول در میارن من با نابود کردن غرور پسرای مغرور منو با هرزه ها خطاب نکن لاشی
تهونگ: دتنتو میبندی یا ببندم
جیسو: ههههه ترسیدم
(تهونگ اومد یقه جیسو بگیره که کوک مانعه شد)
کوک:چه خبرتونه
تهونگ: باید بعضی از هرزه ها رو ادب کنم نه
کوک: تهونگ چی شده
جیسو به من توهین کرد و بعد گفت مسابقه میبره اما مثل بچه ها باخت و بهاش ماشین خشگلش بود♡جدی و ترسنذک تهونگ رو نگاه کرد
کوک: شت تو ماشین تهونگه نابود کردی من
فک کردم تصادف ک دی
کوک: ول کن بریم
(رفتم داخل کلاس پشت سرم کوک و تهونگ اومدن)
ا.ت: سلام استاد من دانش اموز جدیدم
استاد: کلاس ما پره برو کلاس بغلی
ا.ت: اخ جون باشه
ویو جیسو
خودمو معرفی کردم بعد نشستم و با تهونگ جدی عصبی چشم تو چشم شدی صدای اشنا ذومد برگشتم ا.ت بود
ا.ت: استاد استاد کیم گفتن بیام اینجا اون کلاس پره
استاد : باشه دخترم وسط کوک و تهونگ
*ژا خدا چرا من انقدر منحرفم*
استاد: اگه راحت نیستی کنار جیسو تازه اومده اون جلوی کوک و تهونگ بشین
اره میرم کنار: جیسو
استاد: چه زود باهاش سمیمی شدی
جیسو: هم خونمه
استاد چه خوب بهم تو درس ها کمک کنید
ا.ت:اوکه
جیسو:بیبی بیا کارت دارم
ا.ت:اوکه
جیسو حواست به پشتی ها باشه عزیتت کردن به خودم بگو
ا.ت: اوکه ددی
استاد:کسی هست ددی من بشه فک کنم همه رل هستین جز منه سینگل خخخخخ
جیسو:استاد ما از بچهگی باهم بزرگ شدیم اونجوری فکر میکنی نیست
استاد:باشه بابا شوخی کردم دخترم
)نکته استاد یه زن مهربون ۴۰ سالس(
بیست دقیقه بعد:
جیسو:لحظه که اومدی کسی اسمش کوک نیست جز یکی اونم جونکوک باید به نامجون بگیم ردشو بزنه
اوهوم
(کوک و تهونگ داشتن ا.ت نگاه میکردن که دیدن)
جین : ا.ت خودتی
ا.ت: امکتن نداره تو جینی
)و پرید بغل جین و جین رفت جیسو دست داد جیسو از بغل بدش میاد)
کوک: اون دتا جین از کجا میشناسن
♡جین پسر عموعه کوک هست♡
تهونگ نمیدونم
جین:دخترا بعد اینکه پدر مادر ا.ت فوت شدن خونوادم ناراحت زیاد از اونجا رفتیم
ا.ت: اوپا خیلی نامردی منو تو اون وضیعت تنها گزاشتی
جین: خودت میدونی من ۱۱ سالم بود تو۱۰ سالته هنوز به سنی نرسیدیم خودمون برای خودمون تصمیم بگیریم
پایان
◇ده دقیقه رسیدیم دانشگاه کلاس ا.ت بغل کلاس من بود ◇
جیسو:خداافظ بیبی
ا.ت:خداافظ ددی
💩این اسکلا دارن دوتا دختر بهم ددی ببیبی میگن هههه
جیسو خفه میشی یا خفت کنمچش○جدی و ترسناک○
💩باشه بابا توهم شوخی کردم ♧ترسیده♧
جیسو :کسی جز من با ا.ت حق شوخی کردم نداره
♡با عصبانیت برگشتم تا برگشتم خو دم تو سینه یه پسره♡
جیسو : ببخشید اقا
تهونگ: تو اون موتوریه نیستی
جیسو: تو هم اون که میگفت میبرم
تهونگ:هرزه ها همیشه تو کاراش برندس ولی همیشگی نیست♤و نگاه جدی ترسناک♤
جیسو: هرزه ها با گوه خوردن پول در میارن من با نابود کردن غرور پسرای مغرور منو با هرزه ها خطاب نکن لاشی
تهونگ: دتنتو میبندی یا ببندم
جیسو: ههههه ترسیدم
(تهونگ اومد یقه جیسو بگیره که کوک مانعه شد)
کوک:چه خبرتونه
تهونگ: باید بعضی از هرزه ها رو ادب کنم نه
کوک: تهونگ چی شده
جیسو به من توهین کرد و بعد گفت مسابقه میبره اما مثل بچه ها باخت و بهاش ماشین خشگلش بود♡جدی و ترسنذک تهونگ رو نگاه کرد
کوک: شت تو ماشین تهونگه نابود کردی من
فک کردم تصادف ک دی
کوک: ول کن بریم
(رفتم داخل کلاس پشت سرم کوک و تهونگ اومدن)
ا.ت: سلام استاد من دانش اموز جدیدم
استاد: کلاس ما پره برو کلاس بغلی
ا.ت: اخ جون باشه
ویو جیسو
خودمو معرفی کردم بعد نشستم و با تهونگ جدی عصبی چشم تو چشم شدی صدای اشنا ذومد برگشتم ا.ت بود
ا.ت: استاد استاد کیم گفتن بیام اینجا اون کلاس پره
استاد : باشه دخترم وسط کوک و تهونگ
*ژا خدا چرا من انقدر منحرفم*
استاد: اگه راحت نیستی کنار جیسو تازه اومده اون جلوی کوک و تهونگ بشین
اره میرم کنار: جیسو
استاد: چه زود باهاش سمیمی شدی
جیسو: هم خونمه
استاد چه خوب بهم تو درس ها کمک کنید
ا.ت:اوکه
جیسو:بیبی بیا کارت دارم
ا.ت:اوکه
جیسو حواست به پشتی ها باشه عزیتت کردن به خودم بگو
ا.ت: اوکه ددی
استاد:کسی هست ددی من بشه فک کنم همه رل هستین جز منه سینگل خخخخخ
جیسو:استاد ما از بچهگی باهم بزرگ شدیم اونجوری فکر میکنی نیست
استاد:باشه بابا شوخی کردم دخترم
)نکته استاد یه زن مهربون ۴۰ سالس(
بیست دقیقه بعد:
جیسو:لحظه که اومدی کسی اسمش کوک نیست جز یکی اونم جونکوک باید به نامجون بگیم ردشو بزنه
اوهوم
(کوک و تهونگ داشتن ا.ت نگاه میکردن که دیدن)
جین : ا.ت خودتی
ا.ت: امکتن نداره تو جینی
)و پرید بغل جین و جین رفت جیسو دست داد جیسو از بغل بدش میاد)
کوک: اون دتا جین از کجا میشناسن
♡جین پسر عموعه کوک هست♡
تهونگ نمیدونم
جین:دخترا بعد اینکه پدر مادر ا.ت فوت شدن خونوادم ناراحت زیاد از اونجا رفتیم
ا.ت: اوپا خیلی نامردی منو تو اون وضیعت تنها گزاشتی
جین: خودت میدونی من ۱۱ سالم بود تو۱۰ سالته هنوز به سنی نرسیدیم خودمون برای خودمون تصمیم بگیریم
پایان
- ۲.۷k
- ۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط