آشناییم با نادیا @Nadia.rova
#آشناییم_با_نادیا @Nadia.rova
تاریکی اتاق اونقدری نبود که نتونم نادیا رو تشخیص بدم.
خم شدم بلندش کدم و گذاشتمش کف دستم
با گیجی ناشی از خواب و خوشحالی و ناباوری لب زدم:
-#نادی تو اینجا چکار میکنی؟!
لبخند و اخمش پارادوکس قشنگی بود. خم شد و زبونشو روی انگشتای دست و پاش کشید و با صدایی که عاشقش بودم گفت:
-میومیو؟!
-گفتم عبضی تو توله موشی میومیو چیه
#درباره:
نادیا، آخرین فرزند پدر و مادر و تنها موش زنده میان خواهر و برادرهایش بود. اون برخلاف موش ها با چشمای باز میون دیوارهای دستشویی به دنیا اومد. اون خیلی کوچک و زشت بود رفتارش هم هیچ شباهتی به موشها نداره. خواهر و برادراش سعی میکنن روش زندگی موشها رو بهش یاد بدن
نادیا، موش کوچولویی که شبیه خواهر و برادرها و پدر و مادرش نیست. شبیه هیچ موش دیگه ای توی دنیا نیست. اون نمیتونه کتابها را بجوه، محو تماشای نور خورشید نشه و وقتی دستشویی از صدای موسیقیای که مردم مینوازن، پر میشه، خودشو کنترل کنه, بعضی روزها ک تو خیال خودش سیر میکنه کلا یادش میره که باید غذایی هم بخوره برای همین اکثر اوقات غذاشو از تو جوب یا فاضلاب یا حتی از دستشویی ها تامین میکنه
نادیا نمیتونه قوانین موشها رو یاد بگیره، وقتی یک موش تمام قوانین موشها را زیر پا بزاره و بدتر از همه عاشق موسیقی مردم تو دستشویی بشه رو باید ستود😌
آشنایی من با نادی از اونجا شرو شد ک تو خیابون راه میرفتم یهو حس کردم چیزی رو با پام تو جوب شوت کردم رفتم جلو و نگاه کردم دیدم ی موش کوچولو که با کله رفته تو لجن و داره دست و پا میزنه دلم واسش سوخت رفتم ی چوب پیدا کدم کلیی چپ و راستش کدم کلی لجن پیچش کدم اع بس کوچولو و نرم بود نشد اع تو لجنا بکشمش بیرون مجبور شدم چوب بزارم پشتش تا ب چوبه گیر کنه و بتونم بیارمش بیرون همین کارو کدم حیونی صداش در نمیومد ،دلشم میخواست هم نمیتونست صداش دربیاد از بس لجن مال شده بود خلاصه تو همون حالت ک ب چوب وصل بود با اب جوب شستمش و گذاشتمش تو پیادرو خواستم برم ک دیدم طوری بهم ذل زده که داشت میگف نرو نرو منو با خودت ببر دلم واسش سوخت ی دستمال کاغذی استفاده شده داشتم توش پیچوندمش و با خودم بردمش یکی دوسال پیشم موند جاشو تو دستشویی پهن میکردم خیلی خوش بود ی شب هواسم نبود با پام شوتش کردم افتاد تو چاه سیفونم کشیدم من فک کدم خودش رفته ولی الان ک دیدمش جریانو تعریف کد این بود جریان نادی روانی پور
تاریکی اتاق اونقدری نبود که نتونم نادیا رو تشخیص بدم.
خم شدم بلندش کدم و گذاشتمش کف دستم
با گیجی ناشی از خواب و خوشحالی و ناباوری لب زدم:
-#نادی تو اینجا چکار میکنی؟!
لبخند و اخمش پارادوکس قشنگی بود. خم شد و زبونشو روی انگشتای دست و پاش کشید و با صدایی که عاشقش بودم گفت:
-میومیو؟!
-گفتم عبضی تو توله موشی میومیو چیه
#درباره:
نادیا، آخرین فرزند پدر و مادر و تنها موش زنده میان خواهر و برادرهایش بود. اون برخلاف موش ها با چشمای باز میون دیوارهای دستشویی به دنیا اومد. اون خیلی کوچک و زشت بود رفتارش هم هیچ شباهتی به موشها نداره. خواهر و برادراش سعی میکنن روش زندگی موشها رو بهش یاد بدن
نادیا، موش کوچولویی که شبیه خواهر و برادرها و پدر و مادرش نیست. شبیه هیچ موش دیگه ای توی دنیا نیست. اون نمیتونه کتابها را بجوه، محو تماشای نور خورشید نشه و وقتی دستشویی از صدای موسیقیای که مردم مینوازن، پر میشه، خودشو کنترل کنه, بعضی روزها ک تو خیال خودش سیر میکنه کلا یادش میره که باید غذایی هم بخوره برای همین اکثر اوقات غذاشو از تو جوب یا فاضلاب یا حتی از دستشویی ها تامین میکنه
نادیا نمیتونه قوانین موشها رو یاد بگیره، وقتی یک موش تمام قوانین موشها را زیر پا بزاره و بدتر از همه عاشق موسیقی مردم تو دستشویی بشه رو باید ستود😌
آشنایی من با نادی از اونجا شرو شد ک تو خیابون راه میرفتم یهو حس کردم چیزی رو با پام تو جوب شوت کردم رفتم جلو و نگاه کردم دیدم ی موش کوچولو که با کله رفته تو لجن و داره دست و پا میزنه دلم واسش سوخت رفتم ی چوب پیدا کدم کلیی چپ و راستش کدم کلی لجن پیچش کدم اع بس کوچولو و نرم بود نشد اع تو لجنا بکشمش بیرون مجبور شدم چوب بزارم پشتش تا ب چوبه گیر کنه و بتونم بیارمش بیرون همین کارو کدم حیونی صداش در نمیومد ،دلشم میخواست هم نمیتونست صداش دربیاد از بس لجن مال شده بود خلاصه تو همون حالت ک ب چوب وصل بود با اب جوب شستمش و گذاشتمش تو پیادرو خواستم برم ک دیدم طوری بهم ذل زده که داشت میگف نرو نرو منو با خودت ببر دلم واسش سوخت ی دستمال کاغذی استفاده شده داشتم توش پیچوندمش و با خودم بردمش یکی دوسال پیشم موند جاشو تو دستشویی پهن میکردم خیلی خوش بود ی شب هواسم نبود با پام شوتش کردم افتاد تو چاه سیفونم کشیدم من فک کدم خودش رفته ولی الان ک دیدمش جریانو تعریف کد این بود جریان نادی روانی پور
۴.۳k
۲۳ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.