دو دوست در بیابان همسفر بودند در طول راه با هم دعوا کردن

دو دوست در بیابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا کردند. یکی به دیگری سیلی زد. دوستی که صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت: « امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد».

آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند حمام کنند.

ناگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد.

او بر روی سنگ نوشت:« امروز بهترین دوستم زندگیم را نجات داد .»

دوستی که او را سیلی زده و نجات داده بود پرسید:« چرا وقتی سیلی ات زدم ،بر روی شن و حالا بر روی سنگ نوشتی ؟» دوستش پاسخ داد :«وقتی دوستی تو را ناراحت می کند باید آن را بر روی شن بنویسی تا بادهای بخشش آن را پاک کند. ولی وقتی به تو خوبی می کند باید آن را روی سنگ حک کنی تا هیچ بادی آن را پاک نکند.»
دیدگاه ها (۱۲۰)

وَ درد ...به استخوانِمان رسیده,اما هنوز...خودمان را نباخته ا...

اصلا خوب نیست آدم هی راه برود بگوید خوب نیست..اصلا آدم غلط م...

#آشناییم_با_نادیا @Nadia.rovaتاریکی اتاق اونقدری نبود که نتو...

به سلامتی 3 تن : اسیر و شهید و سرباز وطنبه سلامتی 3 کس: غریب...

رمان وقتی دوست برادرته و.... پارت سیزدهم: در دفتر چه جیمین چ...

خب شروع کنیم به فعالیت (چرا من؟) اون تازه فهمیده بود یه انسا...

گاهی انسان به نقطه‌ای می‌رسد که باید بایستد…یک نگاه به پشت س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط