چند روز بود که با ورق فال میگرفتم نمیدانم چطور شد که ب

چند روز بود که با ورق فال می‌گرفتم، نمی‌دانم چطور شد که به خرافه اعتقاد پیدا کرده بودم، جداً فال می‌گرفتم.
نیت کردم که کلک خود را بکنم، خوب آمد!






#زنده_بگور
#صادق_هدایت
دیدگاه ها (۰)

درد، صرفاً آدم‌ها را مچاله و رنجور نمی‌کند، تنهایی هم می‌آور...

از دست دادن زندگی چیزی‌‌ نیست و‌ هر وقت که لازم باشد من این ...

«كسى كه نابودى خود را هرگز تصور نكرده، هرگز متوسل شدن به طنا...

درست بودنِ اتفاقات و جریان زندگی به‌ معنای این نیست که قرار ...

کار هر روزم شده بود...تمام ساعت فروشی های شهر را بارها و بار...

...3...

وانشات اینوماکی//پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط