احساسات آبی
احساسات آبی
season:²
part:⁷¹
...۱۲سال بعد...
الان تهیونگ و من ۳۶ سالمون هست و از ۱۲ سال پیش زندانیم و فقط ۲۸ سال دیگه باید صبر کنیم تا آزاد بشیم که اون هم معلوم نیست زنده بمونیم یا نه به عبارتی اگه بخواد ۴۰ سال کامل بشه تا اون موقع ما ۶۴ سالمون میشه...خلاصه که درسته آخرش همگی افتادیم زندان ولی از این خوشحالم که بلاخره تونستم انتقام بگیرم و حکم زندان سومین و میون ابدیه
تهیونگ:به نظرت الان باک هیون در چه حالیه
یونا:الان دیگه باید بزرگ شده باشه..امیدوارم ازش خوب مراقبت شه
تهیونگ:امیدوارم...
بورام:
۱۲ سال پیش بخاطر انتقام یونا ۲ سال رفتیم زندان و یه سال بعدش با سوهو ازدواج کردم الان یه زندگی نسبتاً خوب و آرومی داریم و هر لحظه منتظر آزاد شدن تهیونگ و یونا هستیم...سمت آشپزخونه رفتم تا رامیون بپزم که زنگ در زده شد
بورام:کیه
وقتی در رو باز کردم چهره یه جوون زیبا رو دیدم
بورام:شما...کی هستید؟
-سلام خاله
بورام:خاله؟
-باک هیون هستم
بورام:باک هیون...
به فکر رفتم...ولی من کسی به این اسم نمیشناسم
باک هیون:۱۲ سال پیش یادتون هست؟یه پسر بچه ۶ ساله بودم و انتقالم دادن پرورشگاه
بورام:آها تویی پسرم..حالت چطوره خوبی؟
باک هیون:ممنون
بورام:چرا دم در وایسادی بیا داخل
باک هیون:نه نمیخوام مزاحم بشم فقط خواستم بدونم از عمو سوهو خبر داری؟
بورام:اون الان سرکاره
باک هیون:کی برمیگرده
بورام:شب...راستی چطوری اینجا رو پیدا کردی
باک هیون: از ۱۴ سالگی دنبالتون بودم و بلاخره تونستم پیداتون کنم
بورام:پس حتماً یه کاری داشتی نه؟
باک هیون:بله
بورام:خب...؟میشنوم
باک هیون:میخوام مامان بابامو آزاد کنم
بورام:چطور؟
باک هیون: با کمک شما و عمو سوهو در ضمن یادم نرفته بگم عروسیتون هم مبارک
بورام:اولا ممنون بابت تبریکت دوما نمیشه
باک هیون:چرا
بورام:زده به سرت؟!میخوای دوباره گیر بیفتیم؟
باک هیون:من با عمو هانول صحبت کردم قراره از کره فرار کنیم
بورام:هانول؟
باک هیون:بله تمام این مدت هوامو داشتن و همه چیز رو هم تضمین کردن
بورام:اگه راست میگی چرا با اون بقیه رو فراری نمیدی؟
باک هیون:چون به کمک شما هم نیاز داریم عمو باندش رو ترک کرده
بورام:سوهو اجازه نمیده
باک هیون:میشه بهش بگید بیاد؟باهاش حرف میزنم
بورام:الان تو شرکته نمیشه
باک هیون:خب برای یه ساعت مرخصی بگیره
هوفی کشیدم
بورام:وایسا
زنگ زدم به سوهو صدا رو گذاشتم رو پخش بعد از چند بوق برداشت
سوهو:بله؟
بورام:سلام عزیزم خوبی؟
سوهو:ممنون خودت چطوری؟
بورام:خوبم ممنون...اگه امکان داره میشه یه ساعت مرخصی بگیری بیای خونه؟
سوهو:اتفاقی افتاده؟
بورام:بیا خونه برات تعریف میکنم
سوهو:باشه
قطع کردم
بورام:اگه راضیش نکنی چی
باک هیون: میکنم
ادامه دارد...
season:²
part:⁷¹
...۱۲سال بعد...
الان تهیونگ و من ۳۶ سالمون هست و از ۱۲ سال پیش زندانیم و فقط ۲۸ سال دیگه باید صبر کنیم تا آزاد بشیم که اون هم معلوم نیست زنده بمونیم یا نه به عبارتی اگه بخواد ۴۰ سال کامل بشه تا اون موقع ما ۶۴ سالمون میشه...خلاصه که درسته آخرش همگی افتادیم زندان ولی از این خوشحالم که بلاخره تونستم انتقام بگیرم و حکم زندان سومین و میون ابدیه
تهیونگ:به نظرت الان باک هیون در چه حالیه
یونا:الان دیگه باید بزرگ شده باشه..امیدوارم ازش خوب مراقبت شه
تهیونگ:امیدوارم...
بورام:
۱۲ سال پیش بخاطر انتقام یونا ۲ سال رفتیم زندان و یه سال بعدش با سوهو ازدواج کردم الان یه زندگی نسبتاً خوب و آرومی داریم و هر لحظه منتظر آزاد شدن تهیونگ و یونا هستیم...سمت آشپزخونه رفتم تا رامیون بپزم که زنگ در زده شد
بورام:کیه
وقتی در رو باز کردم چهره یه جوون زیبا رو دیدم
بورام:شما...کی هستید؟
-سلام خاله
بورام:خاله؟
-باک هیون هستم
بورام:باک هیون...
به فکر رفتم...ولی من کسی به این اسم نمیشناسم
باک هیون:۱۲ سال پیش یادتون هست؟یه پسر بچه ۶ ساله بودم و انتقالم دادن پرورشگاه
بورام:آها تویی پسرم..حالت چطوره خوبی؟
باک هیون:ممنون
بورام:چرا دم در وایسادی بیا داخل
باک هیون:نه نمیخوام مزاحم بشم فقط خواستم بدونم از عمو سوهو خبر داری؟
بورام:اون الان سرکاره
باک هیون:کی برمیگرده
بورام:شب...راستی چطوری اینجا رو پیدا کردی
باک هیون: از ۱۴ سالگی دنبالتون بودم و بلاخره تونستم پیداتون کنم
بورام:پس حتماً یه کاری داشتی نه؟
باک هیون:بله
بورام:خب...؟میشنوم
باک هیون:میخوام مامان بابامو آزاد کنم
بورام:چطور؟
باک هیون: با کمک شما و عمو سوهو در ضمن یادم نرفته بگم عروسیتون هم مبارک
بورام:اولا ممنون بابت تبریکت دوما نمیشه
باک هیون:چرا
بورام:زده به سرت؟!میخوای دوباره گیر بیفتیم؟
باک هیون:من با عمو هانول صحبت کردم قراره از کره فرار کنیم
بورام:هانول؟
باک هیون:بله تمام این مدت هوامو داشتن و همه چیز رو هم تضمین کردن
بورام:اگه راست میگی چرا با اون بقیه رو فراری نمیدی؟
باک هیون:چون به کمک شما هم نیاز داریم عمو باندش رو ترک کرده
بورام:سوهو اجازه نمیده
باک هیون:میشه بهش بگید بیاد؟باهاش حرف میزنم
بورام:الان تو شرکته نمیشه
باک هیون:خب برای یه ساعت مرخصی بگیره
هوفی کشیدم
بورام:وایسا
زنگ زدم به سوهو صدا رو گذاشتم رو پخش بعد از چند بوق برداشت
سوهو:بله؟
بورام:سلام عزیزم خوبی؟
سوهو:ممنون خودت چطوری؟
بورام:خوبم ممنون...اگه امکان داره میشه یه ساعت مرخصی بگیری بیای خونه؟
سوهو:اتفاقی افتاده؟
بورام:بیا خونه برات تعریف میکنم
سوهو:باشه
قطع کردم
بورام:اگه راضیش نکنی چی
باک هیون: میکنم
ادامه دارد...
۱.۴k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.