پارت
پارت ۱
ویو جیمین
سلام من پارک جیمینم ۱۶ ساله با بورام ازدواج کردم و یه دختر و پسر داریم به اسمه سوجین و سوهو من از سوجین متنفرم و سوهو رو دوس دارم..
ویو بورام
سلام من پارک بورامم ۱۶ساله با جیمین ازدواج کردم و از زندگیم راضیم اما جیمین سوجین رو دوس نداره و اصلا بهش محبت نمیکنه...
ویو سوجین
سلام من پارک سوجینم ۱۲سالمه و افسردگی شدیدی دارم بخاطره اینه که بابام اصلا بهم توجه نمیکنه و دوسم نداره چند باری خواستم خودکشی کنم اما نتونستم.....
ویو سوهو
سلام من پارک سوهو ام ۱۵ سالمه و سوجین رو خیلی دوس دارم اما بابام فقط به من محبت میکنه و میترسم باعث بشه منو سوجین از هم متنفر بشیم....
ساعت ۶:۰۰ صبح
ویو سوجین
اه دوباره صبح شد باید برم مدرسه کارامو کردم و رفتم پایین که صبحونه بخورم و به همه سلام کردم و طبق معمول فقط مامانم و سوهو بودن که جواب دادن و بدتر از اون امروز امتحان داشتم ووووففف و منو سوهو توی یه مدرسه بودیم
سوجین: صبح بخیر(لبخند)
بورام: صبح توعم بخیر (مهربان)
سوهو: صبح بخیر
جیمین روبه سوهو: صبحت بخیر قهرمان من (لبخند) شنیدم امتحان داری؟
سوهو: اره منو سوجین امروز قراره امتحان بدیم (لبخند)
بورام: واقعا (لبخند)
سوجین:ا....ا.. اره خب من دیگه میرم خداحافظ....میبینمت داداش (استرس)
سوهو: باشع (لبخند)
چند دقیقه بعد
سوهو: خب منم دیگه میرم.... خداحافظ
جیمین و بورام: خداحافظ..عزیزم
(بعد از اینکه سوهو رفت)
بورام: جیمین...چرا انقدر با سوجین بدی هااا
جیمین: واییی....دوباره شروع نکن بورام
بورام: چرا شروع نکنم اونم آدمه چرا به اونم محبت نمیکنی
جیمین: چون ازش متنفرم
بورام: باشه....من دیگه کاریت ندارم ولی پشیمون میشی
حمایت 🙂🎀
ویو جیمین
سلام من پارک جیمینم ۱۶ ساله با بورام ازدواج کردم و یه دختر و پسر داریم به اسمه سوجین و سوهو من از سوجین متنفرم و سوهو رو دوس دارم..
ویو بورام
سلام من پارک بورامم ۱۶ساله با جیمین ازدواج کردم و از زندگیم راضیم اما جیمین سوجین رو دوس نداره و اصلا بهش محبت نمیکنه...
ویو سوجین
سلام من پارک سوجینم ۱۲سالمه و افسردگی شدیدی دارم بخاطره اینه که بابام اصلا بهم توجه نمیکنه و دوسم نداره چند باری خواستم خودکشی کنم اما نتونستم.....
ویو سوهو
سلام من پارک سوهو ام ۱۵ سالمه و سوجین رو خیلی دوس دارم اما بابام فقط به من محبت میکنه و میترسم باعث بشه منو سوجین از هم متنفر بشیم....
ساعت ۶:۰۰ صبح
ویو سوجین
اه دوباره صبح شد باید برم مدرسه کارامو کردم و رفتم پایین که صبحونه بخورم و به همه سلام کردم و طبق معمول فقط مامانم و سوهو بودن که جواب دادن و بدتر از اون امروز امتحان داشتم ووووففف و منو سوهو توی یه مدرسه بودیم
سوجین: صبح بخیر(لبخند)
بورام: صبح توعم بخیر (مهربان)
سوهو: صبح بخیر
جیمین روبه سوهو: صبحت بخیر قهرمان من (لبخند) شنیدم امتحان داری؟
سوهو: اره منو سوجین امروز قراره امتحان بدیم (لبخند)
بورام: واقعا (لبخند)
سوجین:ا....ا.. اره خب من دیگه میرم خداحافظ....میبینمت داداش (استرس)
سوهو: باشع (لبخند)
چند دقیقه بعد
سوهو: خب منم دیگه میرم.... خداحافظ
جیمین و بورام: خداحافظ..عزیزم
(بعد از اینکه سوهو رفت)
بورام: جیمین...چرا انقدر با سوجین بدی هااا
جیمین: واییی....دوباره شروع نکن بورام
بورام: چرا شروع نکنم اونم آدمه چرا به اونم محبت نمیکنی
جیمین: چون ازش متنفرم
بورام: باشه....من دیگه کاریت ندارم ولی پشیمون میشی
حمایت 🙂🎀
- ۸.۴k
- ۱۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط