تکپارتی جدید (که دو پارتی شد)
تکپارتی جدید (که دو پارتی شد)
p1:
آروم در چوبیِ کافه رو باز کردی
صدای برخورد در به زنگوله های بادیِ بالای در توی کافه پیچید
نگاهتو به گارسون مورد علاقت دادی و با لبخند ملیحی به سمت میزی رفتی که همیشه اونجا مینشستی؛
به محض نشستنت به سمتت اومد و مِنو رو روی میز، جلوی دستت قرار داد: خب..خوش اومدی! سفارشت؟
لبخند دلربایی داشت؛ طوری که قلبت رو میلرزوند!
بدون دیدنِ مِنو با لبخند در هم شکسته جواب دادی: مثل همیشه هات چاکلت!
مِنو رو برداشت و با یه چشمک جواب داد: الساعۀ حاضر میشه!
و بعد با لبخند ازت دور شد
قبل از رفتنش چشمت به اسمش خورد که روی پیشبند مشکی رنگش روی پارچه سفید با رنگ طلایی نوشته شده بود«کیم تهیونگ»
آروم زمزمه کردی: چه اسمِ ظریفی!
به رفتنش خیره شدی و آروم اروم با لبخند به زمین خیره شدی
حدودا چهل دقیقه ایی گذشته بود
با ملاحظه سرتو بالا آوردی و از پشت پیشخوان دیدیش!
داشت آروم آروم پیشبند مشکی رنگش رو باز میکرد
بعد از در آوردن پیشبندش، اونو روی میزِ داخل گذاشت
@nila1529
بعد از برداشتن سینیِ چوبیِ دایره شکل، به سمتت اومد
با نزدیک شدنش متوجه شدی که به جای یه دونه هات چاکلت.. دوتا هات چاکلت روی سینی گذاشته شده!
آروم سمتت اومد، سینی رو روی میز گذاشت و روی صندلیِ رو به روت نشست
همینطور که با لبخند فریبندهش بهت خیره شده بود زمزمه کرد: عام..میخوام..اسمتو بدونم! مشکلی نداری؟
هات چاکلت رو از روی سینی برداشتی و بین دستات گرفتی: نه..مشکلی ندارم..ا.ت هستم! یانگ ا.ت!
لیوان هات چاکلت رو برداشت و روی میز گذاشت: خوشبختم! تهیونگ هستم! کیم تهیونگ!
موهاش رو کنار زد و با صدای بمش ادامه داد: خب..از حرفام دور نمیشم و میرم سر حرف اصلیم!
جرئه ایی از نوشیدنیِ گرمی که بین دستاش بود خورد و ادامه داد: راز های زیادی توی قلبم نگه داشتم! و خب.... پنهان کردنشون خیلی سخت تر از چیزیه که تصور میکردم..شاید گفتنش از پنهان کردنشون دردناک تر نباشه!...
دستتو که روی میز بود گرفت و به چشم های مضطربت خیره شد
با چشم های که زجر میکشید ادامه داد: شاید... شاید..شاید من فقط میخوام برای تو باشم.!!!
p1:
آروم در چوبیِ کافه رو باز کردی
صدای برخورد در به زنگوله های بادیِ بالای در توی کافه پیچید
نگاهتو به گارسون مورد علاقت دادی و با لبخند ملیحی به سمت میزی رفتی که همیشه اونجا مینشستی؛
به محض نشستنت به سمتت اومد و مِنو رو روی میز، جلوی دستت قرار داد: خب..خوش اومدی! سفارشت؟
لبخند دلربایی داشت؛ طوری که قلبت رو میلرزوند!
بدون دیدنِ مِنو با لبخند در هم شکسته جواب دادی: مثل همیشه هات چاکلت!
مِنو رو برداشت و با یه چشمک جواب داد: الساعۀ حاضر میشه!
و بعد با لبخند ازت دور شد
قبل از رفتنش چشمت به اسمش خورد که روی پیشبند مشکی رنگش روی پارچه سفید با رنگ طلایی نوشته شده بود«کیم تهیونگ»
آروم زمزمه کردی: چه اسمِ ظریفی!
به رفتنش خیره شدی و آروم اروم با لبخند به زمین خیره شدی
حدودا چهل دقیقه ایی گذشته بود
با ملاحظه سرتو بالا آوردی و از پشت پیشخوان دیدیش!
داشت آروم آروم پیشبند مشکی رنگش رو باز میکرد
بعد از در آوردن پیشبندش، اونو روی میزِ داخل گذاشت
@nila1529
بعد از برداشتن سینیِ چوبیِ دایره شکل، به سمتت اومد
با نزدیک شدنش متوجه شدی که به جای یه دونه هات چاکلت.. دوتا هات چاکلت روی سینی گذاشته شده!
آروم سمتت اومد، سینی رو روی میز گذاشت و روی صندلیِ رو به روت نشست
همینطور که با لبخند فریبندهش بهت خیره شده بود زمزمه کرد: عام..میخوام..اسمتو بدونم! مشکلی نداری؟
هات چاکلت رو از روی سینی برداشتی و بین دستات گرفتی: نه..مشکلی ندارم..ا.ت هستم! یانگ ا.ت!
لیوان هات چاکلت رو برداشت و روی میز گذاشت: خوشبختم! تهیونگ هستم! کیم تهیونگ!
موهاش رو کنار زد و با صدای بمش ادامه داد: خب..از حرفام دور نمیشم و میرم سر حرف اصلیم!
جرئه ایی از نوشیدنیِ گرمی که بین دستاش بود خورد و ادامه داد: راز های زیادی توی قلبم نگه داشتم! و خب.... پنهان کردنشون خیلی سخت تر از چیزیه که تصور میکردم..شاید گفتنش از پنهان کردنشون دردناک تر نباشه!...
دستتو که روی میز بود گرفت و به چشم های مضطربت خیره شد
با چشم های که زجر میکشید ادامه داد: شاید... شاید..شاید من فقط میخوام برای تو باشم.!!!
۴۹.۰k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.