تکپارتی جدید:)!!
تکپارتی جدید:)!!
لحظات آخر بود
کنارِ تختِ دختری که چندین وقته داره با این بیماریِ لاعلاج سر و کله میزنه و دست و پنجه نرم میکنه نشست
دستِ بیجون ا.ت رو گرفت و روی صورت خودش گذاشت
بعد از چند دقیقه خیره شدن به چشم های نسبتا قرمزِ ا.ت شروع به صحبت کرد: ا...ا.تم؟؟ نمیخوای چشماتو باز کنی جیمینتو ببینی؟
لب های ا.ت با لبخند باز شد
با هر خنده با لبخند تعداد زخم های روی لب های خشک شده ا.ت بیشتر میشد
ا.ت با کمی از فشاری که توی بدنش مونده بود دستِ جیمینو فشرد
با صدایی که به سختی به گوش میرسید زمزمه کرد: جی... جیمینم! بیا..به خودمون...دروغ نگیم! من..دارم میمیرم! و این....یه حقیقته! و البته بهتره..برای جفتمون! چ...چون چندین ماهه...ازم مراقبت کردی..!! از همهِ زندگیت گذشتی!....وقتی...من برم..راحت تر...نفس میکشی! ب...بدون ترس!
می... میدونی؟ من...نتونستم...طعم عشق...رو بچشم...و...ولی تو جای من ...عاشق..شو! عاشق...یکی دیگه! و بعد..برام از...زیبایی عشق بگو! بهت...بهت قول میدم..زود برمیگردم! به شکل یه پروانه!... مطمئن..باش!
Nila1529
چشم های نم دارِ جیمین به جسمِ درهم پیچیده ا.ت خیره شد و کمکم الماس های درون چشمش به پایین فرو ریخت
دستشو روی صورت ا.ت گذاشت و نوازش کرد
ا.ت با لبخندی بیجون ادامه داد: و...و من میخوام...ببوسمت..تا احساس راحتی داشته باشی! ولی..من فقط خیلی خستم! برای انجام...هر کاری! میخوام..توی بغلت گریه کنم...و بهم عشق بورزی! اما..توی تمام این مدت..همه اشک های من ریخته شده!..ج..جیمین شی! عاشق یکی شو..که از اعماق قلبش دوستت داشته باشه! م..مثل من))
تک سرفه ایی از طرف ا.ت شنیده شد و بلافاصله از گوشه لبش قطرات قرمز رنگی به وجود اومد...درسته خون!
لبخند مظلومی روی لب های ا.ت جا گرفت و ادامه داد:...فک...فکر کنم..وقت رفتنمه! جیمین! عزیزترینم! زیبای من! تو همه چیز من بودی...و..هستی! بعد از من..از خودت به خوبی ...مراقبت کن! من.. همیشه...به تو نگاه میکنم! خیلی دوست دارم! خدانگهدار..الماس من))
بعد از گذشت هشت ماه جیمین هنوز به نبود ا.ت باور نداشت!
هرشب به گوشیه ا.ت زنگ میزد تا فقط صدای ا.ت رو برای لحظه ایی بشنوه
توهمات پی در پی.! این چیزی بود که بعد از مرگ ا.ت جیمین دچارش شده بود!!
لحظات آخر بود
کنارِ تختِ دختری که چندین وقته داره با این بیماریِ لاعلاج سر و کله میزنه و دست و پنجه نرم میکنه نشست
دستِ بیجون ا.ت رو گرفت و روی صورت خودش گذاشت
بعد از چند دقیقه خیره شدن به چشم های نسبتا قرمزِ ا.ت شروع به صحبت کرد: ا...ا.تم؟؟ نمیخوای چشماتو باز کنی جیمینتو ببینی؟
لب های ا.ت با لبخند باز شد
با هر خنده با لبخند تعداد زخم های روی لب های خشک شده ا.ت بیشتر میشد
ا.ت با کمی از فشاری که توی بدنش مونده بود دستِ جیمینو فشرد
با صدایی که به سختی به گوش میرسید زمزمه کرد: جی... جیمینم! بیا..به خودمون...دروغ نگیم! من..دارم میمیرم! و این....یه حقیقته! و البته بهتره..برای جفتمون! چ...چون چندین ماهه...ازم مراقبت کردی..!! از همهِ زندگیت گذشتی!....وقتی...من برم..راحت تر...نفس میکشی! ب...بدون ترس!
می... میدونی؟ من...نتونستم...طعم عشق...رو بچشم...و...ولی تو جای من ...عاشق..شو! عاشق...یکی دیگه! و بعد..برام از...زیبایی عشق بگو! بهت...بهت قول میدم..زود برمیگردم! به شکل یه پروانه!... مطمئن..باش!
Nila1529
چشم های نم دارِ جیمین به جسمِ درهم پیچیده ا.ت خیره شد و کمکم الماس های درون چشمش به پایین فرو ریخت
دستشو روی صورت ا.ت گذاشت و نوازش کرد
ا.ت با لبخندی بیجون ادامه داد: و...و من میخوام...ببوسمت..تا احساس راحتی داشته باشی! ولی..من فقط خیلی خستم! برای انجام...هر کاری! میخوام..توی بغلت گریه کنم...و بهم عشق بورزی! اما..توی تمام این مدت..همه اشک های من ریخته شده!..ج..جیمین شی! عاشق یکی شو..که از اعماق قلبش دوستت داشته باشه! م..مثل من))
تک سرفه ایی از طرف ا.ت شنیده شد و بلافاصله از گوشه لبش قطرات قرمز رنگی به وجود اومد...درسته خون!
لبخند مظلومی روی لب های ا.ت جا گرفت و ادامه داد:...فک...فکر کنم..وقت رفتنمه! جیمین! عزیزترینم! زیبای من! تو همه چیز من بودی...و..هستی! بعد از من..از خودت به خوبی ...مراقبت کن! من.. همیشه...به تو نگاه میکنم! خیلی دوست دارم! خدانگهدار..الماس من))
بعد از گذشت هشت ماه جیمین هنوز به نبود ا.ت باور نداشت!
هرشب به گوشیه ا.ت زنگ میزد تا فقط صدای ا.ت رو برای لحظه ایی بشنوه
توهمات پی در پی.! این چیزی بود که بعد از مرگ ا.ت جیمین دچارش شده بود!!
۳۶.۶k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.