بچه بودم اما بچگی نکردم

بچه بودم، اما بچگی نکردم..
همیشه بابام دست به شونم میزد و با شوق میگفت : (برا خودت یه پا مرد شدی..)
بچه بودم،
بازی کردن وسط کوچه با توپ پلاستیکیِ هم سنام رو (فقط) دیدم،
اما هیچ وقت لذت بازی کردن رو نچشیدم،
میگفتن یه پا مرد شده، بازی برا بچه‌هاست..
بچه بودم اما یه پا مرررد
الان بیست و چندی از عمرم گذشته..
ولی هنوز یه بچه تو وجودم هست که یه پا مردِ اما عقده بچگی‌کردن رو دلش مونده..
بله عزیزجان!،
ما، (از همان کودکی بزرگ بودیم..) #پژمان_نصیریان
دیدگاه ها (۴)

اون روزی که میخواست بره،چمدون به دست، چند قدمی از در خونه فا...

برای کسی وقت بگذارید،که اگر یک قدم برایش برداشتید،برایتان دو...

آنقدر،آمدنت دیر شد،که تنم را به خاک گور بخشیدم.. #پژمان_نصیر...

غرور اسلیترینی (فصل ۲) P3

رمان وعده ی سرخ. پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط