Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮n̤̮k̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮¹¹
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
الان اومدم از خدا بخوای واسم یه کاری کنه ... همسایگی به چه دردی میخوره ؟ ایکاش الان اینجا بودی ... بغلم میکردی بهم همون حرفای قشنگتو میزدی ...چه حکمتیه وقتی تازه امیدوار شدی به چیزی یه چیز دیگه اتفاق میوفته گند میزنه به امیدت... یونگهو و مویون ریدن به امیدم تو این زندگی
___________________________________________________
وقتی عاشق شدم و مامانم نفهمید عاشق کی اما تو فهمیدی...
وقتی بغض کردم و مامانم نفهمید چمه اما تو فهمیدی ...
وقتی غذا نخوردم و مامانم نفهمید چرا اشتها ندارم اما تو فهمیدی...
وقتی خندیدم و مامانم نفهمید قبلش5ساعت گریه کردم اما تو فهمیدی ...
وقتی زار زدم و مامانم نشنید اما تو شنیدی...
وقتی مُردم و مامانم منو زنده دید اما تو خود واقعیمو دیدی...
ایکاش الانم بودی تا اوم چیزی رو که مامانم نفهمید تو میفهمیدی!
[پرش زمانی به شب]
نامجون :بله جونگکوکی ؟
....
نامجون :چی شده بگو !
....
نامجون :کدوم بار ؟
....
نامجون :الان میام !
.................................................................................
وقتی نامجون وارد بار شد روی یکی از میزا جونگکوک رو دید که کاملا مسته ...
نامجون : یاع جئون جونگکوک معلوم هست داری چیکار میکنی با خودت ؟
جونگکوک :یاع هیونگ دیدی مویون داشت لب افسر لی رو میبوسید ؟ (خنده عصبی
نامجون نزدیک کوک میشه دستش رو پشت پسر میکشه و میگه :از خودش پرسیدی چرا اینجوری شد یا اصلا خودش تمایل به این کار داشت ؟
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮¹¹
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
الان اومدم از خدا بخوای واسم یه کاری کنه ... همسایگی به چه دردی میخوره ؟ ایکاش الان اینجا بودی ... بغلم میکردی بهم همون حرفای قشنگتو میزدی ...چه حکمتیه وقتی تازه امیدوار شدی به چیزی یه چیز دیگه اتفاق میوفته گند میزنه به امیدت... یونگهو و مویون ریدن به امیدم تو این زندگی
___________________________________________________
وقتی عاشق شدم و مامانم نفهمید عاشق کی اما تو فهمیدی...
وقتی بغض کردم و مامانم نفهمید چمه اما تو فهمیدی ...
وقتی غذا نخوردم و مامانم نفهمید چرا اشتها ندارم اما تو فهمیدی...
وقتی خندیدم و مامانم نفهمید قبلش5ساعت گریه کردم اما تو فهمیدی ...
وقتی زار زدم و مامانم نشنید اما تو شنیدی...
وقتی مُردم و مامانم منو زنده دید اما تو خود واقعیمو دیدی...
ایکاش الانم بودی تا اوم چیزی رو که مامانم نفهمید تو میفهمیدی!
[پرش زمانی به شب]
نامجون :بله جونگکوکی ؟
....
نامجون :چی شده بگو !
....
نامجون :کدوم بار ؟
....
نامجون :الان میام !
.................................................................................
وقتی نامجون وارد بار شد روی یکی از میزا جونگکوک رو دید که کاملا مسته ...
نامجون : یاع جئون جونگکوک معلوم هست داری چیکار میکنی با خودت ؟
جونگکوک :یاع هیونگ دیدی مویون داشت لب افسر لی رو میبوسید ؟ (خنده عصبی
نامجون نزدیک کوک میشه دستش رو پشت پسر میکشه و میگه :از خودش پرسیدی چرا اینجوری شد یا اصلا خودش تمایل به این کار داشت ؟
۴.۰k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.