فوزیه بشارت نویسنده ی بیجاری
بانو "فوزیه بشارت" نویسندهی کردستانی، زادهی سال ۱۳۴۹ خورشیدی، در بیجار است.
خانم بشارت، نخستین نویسندهای است، که با گویش کُردی گروسی داستان نوشته است. داستانهایش در خارج از ایران از جمله اقلیم کردستان و آلمان به چاپ رسیدهاند.
داستانی با نام حسرت از این نویسنده کُرد در کتاب «دژە دەژ» پن کُردی آلمان نیز به چاپ رسیده است.
◇ کتابشناسی:
- سەرچووپی ئاگر لە ڕیخەسیە (رقص آتش در ریگ سیاه) / ۱۳۹۷ [شامل چهار داستان]
- هورمسگەگان ژنیگ (اشکهای یک زن) / ۱۳۹۹ [این کتاب توسط خانم "مستوره درخشی" به فارسی ترجمه شده است]
- رمان سەمایچارەنۊس (رقص سرنوشت) / ۱۴۰۱ [این کتاب توسط خانم "هدیه مسروری" به فارسی ترجمه شده است]
و...
◇ بخشی از کتاب رقص سرنوشت:
سایهاش سکوت کرد و نگاهش را به کامیار دوخت که روبهروی خودش درون آینه قدی ایستاده بود متوجه شد که لبهای کامیار از هم باز شدند و چیزی را زمزمه کردند گوش به زنگ ایستاد. زمزمهی کامیار با خودش را شنید که چه میگوید. میگفت: اگر من نویسنده بودم، داستانی تلخ مینوشتم؛ تلختر از خیالهایم، تلختر از خاطراتم، اسم داستانم را هم میگذاشتم: «رقص سرنوشت».
در آینه نماند. به یاد روزی افتاد که زیر درخت چنار به هناسه گفت: سرنوشت تو میتونه به دست خودت رقم زده بشه... بغض راه گلویش را بست.
پشت به هناسه ایستاد شانههایش لرزیدند. هناسه گفت: تو گریه میکنی، کامیار!؟
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)
منابع
www.kurdishbookhouse.com
www.sharinoo.com
www.30book.com
www.iranketab.ir
و...
خانم بشارت، نخستین نویسندهای است، که با گویش کُردی گروسی داستان نوشته است. داستانهایش در خارج از ایران از جمله اقلیم کردستان و آلمان به چاپ رسیدهاند.
داستانی با نام حسرت از این نویسنده کُرد در کتاب «دژە دەژ» پن کُردی آلمان نیز به چاپ رسیده است.
◇ کتابشناسی:
- سەرچووپی ئاگر لە ڕیخەسیە (رقص آتش در ریگ سیاه) / ۱۳۹۷ [شامل چهار داستان]
- هورمسگەگان ژنیگ (اشکهای یک زن) / ۱۳۹۹ [این کتاب توسط خانم "مستوره درخشی" به فارسی ترجمه شده است]
- رمان سەمایچارەنۊس (رقص سرنوشت) / ۱۴۰۱ [این کتاب توسط خانم "هدیه مسروری" به فارسی ترجمه شده است]
و...
◇ بخشی از کتاب رقص سرنوشت:
سایهاش سکوت کرد و نگاهش را به کامیار دوخت که روبهروی خودش درون آینه قدی ایستاده بود متوجه شد که لبهای کامیار از هم باز شدند و چیزی را زمزمه کردند گوش به زنگ ایستاد. زمزمهی کامیار با خودش را شنید که چه میگوید. میگفت: اگر من نویسنده بودم، داستانی تلخ مینوشتم؛ تلختر از خیالهایم، تلختر از خاطراتم، اسم داستانم را هم میگذاشتم: «رقص سرنوشت».
در آینه نماند. به یاد روزی افتاد که زیر درخت چنار به هناسه گفت: سرنوشت تو میتونه به دست خودت رقم زده بشه... بغض راه گلویش را بست.
پشت به هناسه ایستاد شانههایش لرزیدند. هناسه گفت: تو گریه میکنی، کامیار!؟
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)
منابع
www.kurdishbookhouse.com
www.sharinoo.com
www.30book.com
www.iranketab.ir
و...
۱.۱k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.