تکپارتی جیمین که شد دو پارتی؟🤦🏻♀️
تکپارتی جیمین که شد دو پارتی؟🤦🏻♀️
وقتی دوست برادرته و عاشقت میشه
ویو ا.ت
سلام من جئون ا.تم ۱۹سالمه و یک برادر دارم به اسم سوجون هوففف اون همیشه دوستاشو دعوت میکنه خونه منم حوصله ندارم ایش
ویو جیمین
سلام من جیمینم ۲۰سالمه«فیککک» یک دوست صمیمی دارم به اسم سوجون و امروز قرار بود برم خونشون
ویو راوی«اع وا من🌝🌚»
ساعت پنج بود و جیمین حاضر شد و سوار ماشینش شد و به سمت خونه ی ا.ت حرکت کرد
ویو جیمین
ساعت نزدیک ۵نیم بود که رسیدم خونه سوجون زنگ زدم و سوجون درو برام باز کرد
سوجون:سلام داداش خش اومدی
جیمین: مرسی
سوجون:خب بیا گیم بزنیم
جیمین:باشه
ویو ا.ت
ساعت شیش بود و داشتم و از کتابخونه برگشتم خونه کفش یکی رو جلو در دیدم حدس زدم که بازم سوجون دوستش دعوت کرده حتما رفتن تو اتاق دیگه درو به آرومی باز کردم و همون لحظه چشمم به یک پسر کیوت با موهای طلایی اوفتاد و خشکم زد
ویو جیمین
دور دوم بازیمون بود و بازی تموم شد و در خونه باز شد همون لحظه تو چارچوب در دختری با موهای بلند مشکی و چشم هایی مثل شب و صورتی مثل فرشته ظاحر شد زیادی خوشگل بود در حدی که چند لحظه محوش شدم
سوجون:سلام خر من
ا.ت:سلام گاوه
سوجون:جیمین این خواهر...جیمین؟جیمین«داد»
جیمین:ها؟چی؟با منی؟
سوجون:میخواستم خواهرم معرفی کنم ا.ت
جیمین:خشبختم منم جیم...
سوجون:این جیمینه
ا.ت:هیچوقت یاد نمیگیری وسط حرف بقیه نپری
سوجون:گگگگگگ
ا.ت:گمشو بابا
جیمین:چه رابطه ی قشنگی«لحند ضایع»
ا.ت:چشم قره*
ویو ا.ت
رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم دوباره اومدم تو پذیرایی که دیدم بازم دارن بازی میکنن رفتم یکدونه تیکه کیک از روی میز برداشتم و شروع کردم به خوردنش
ا.ت:راستی خره مامان بابا کجان؟«با دهن پر»
سوجون:رفتن مهمونی
ا.ت:والا تو این هفته من مامان بابا رو ندیدم
سوجون:والا تو که خونه نبودی اصلا
ا.ت:من کتابخونه بودم تو چی؟
سوجون:بیخیال بابا حوصلت ندارم
ا.ت:احمق
ویو ادمین
یک ساعت گذاشت ا.ت رو مبل داشت با گوشیش ور میرفت که دید پسرا دارن کتاب هاشون رو در میارن و شروع میکنن به درس خوندن...
ببخشید مجبور شدم دوپارتش کنم چون خیلی طولانی شد🤦🏻♀️🌚
وقتی دوست برادرته و عاشقت میشه
ویو ا.ت
سلام من جئون ا.تم ۱۹سالمه و یک برادر دارم به اسم سوجون هوففف اون همیشه دوستاشو دعوت میکنه خونه منم حوصله ندارم ایش
ویو جیمین
سلام من جیمینم ۲۰سالمه«فیککک» یک دوست صمیمی دارم به اسم سوجون و امروز قرار بود برم خونشون
ویو راوی«اع وا من🌝🌚»
ساعت پنج بود و جیمین حاضر شد و سوار ماشینش شد و به سمت خونه ی ا.ت حرکت کرد
ویو جیمین
ساعت نزدیک ۵نیم بود که رسیدم خونه سوجون زنگ زدم و سوجون درو برام باز کرد
سوجون:سلام داداش خش اومدی
جیمین: مرسی
سوجون:خب بیا گیم بزنیم
جیمین:باشه
ویو ا.ت
ساعت شیش بود و داشتم و از کتابخونه برگشتم خونه کفش یکی رو جلو در دیدم حدس زدم که بازم سوجون دوستش دعوت کرده حتما رفتن تو اتاق دیگه درو به آرومی باز کردم و همون لحظه چشمم به یک پسر کیوت با موهای طلایی اوفتاد و خشکم زد
ویو جیمین
دور دوم بازیمون بود و بازی تموم شد و در خونه باز شد همون لحظه تو چارچوب در دختری با موهای بلند مشکی و چشم هایی مثل شب و صورتی مثل فرشته ظاحر شد زیادی خوشگل بود در حدی که چند لحظه محوش شدم
سوجون:سلام خر من
ا.ت:سلام گاوه
سوجون:جیمین این خواهر...جیمین؟جیمین«داد»
جیمین:ها؟چی؟با منی؟
سوجون:میخواستم خواهرم معرفی کنم ا.ت
جیمین:خشبختم منم جیم...
سوجون:این جیمینه
ا.ت:هیچوقت یاد نمیگیری وسط حرف بقیه نپری
سوجون:گگگگگگ
ا.ت:گمشو بابا
جیمین:چه رابطه ی قشنگی«لحند ضایع»
ا.ت:چشم قره*
ویو ا.ت
رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم دوباره اومدم تو پذیرایی که دیدم بازم دارن بازی میکنن رفتم یکدونه تیکه کیک از روی میز برداشتم و شروع کردم به خوردنش
ا.ت:راستی خره مامان بابا کجان؟«با دهن پر»
سوجون:رفتن مهمونی
ا.ت:والا تو این هفته من مامان بابا رو ندیدم
سوجون:والا تو که خونه نبودی اصلا
ا.ت:من کتابخونه بودم تو چی؟
سوجون:بیخیال بابا حوصلت ندارم
ا.ت:احمق
ویو ادمین
یک ساعت گذاشت ا.ت رو مبل داشت با گوشیش ور میرفت که دید پسرا دارن کتاب هاشون رو در میارن و شروع میکنن به درس خوندن...
ببخشید مجبور شدم دوپارتش کنم چون خیلی طولانی شد🤦🏻♀️🌚
۵.۴k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.