پارت ۹۵ فیک ازدواج مافیایی
پارت ۹۵
چند ساعت بعد
ا،ت ویو
الان ساعت ۶ عصره و من و کوکم آماده ایم که مهمونا بیان
در : دینگ دینگ
★: من باز میکنم
کوک : نه خودمون باز میکنیم آجوما
★: باشع
رفتیم و درو باز کردیم و جیمین و میا رو دیدیم
ا،ت : سلام خوش اومدین
کوک : سلام بیاین تو
جیمین : سلام ممنون
میا : سلام
اومدن تو و نشستن و شروع کردیم به حرف زدن و قهوه خوردن
بعد از چند مین دوبارع در به صدا در اومد
در : دینگ دینگ
کوک : من میرم باز میکنم
ا،ت : باشع
کوک رفت و درو باز کرد
کوک : سلام نونا
کوک: سلام شوهر خواهر 😃
سوهو : سلام برادر زن 😄
سورا : سلام کوکی
لیا : شلام دایی
کوک : سلام کوچولو چطوری ؟
لیا : خوبم
ا،ت : بیاین تو دیگه (داد)
سورا : حتما 😊
اومدن تو و باهم سلام کردیم
ا،ت : سلام سورا جونم ، سلام آقای ....
سوهو : سوهو صدام کنید ، من ازتون بزرگترم
ا،ت : بله آقای سوهو
لیا : شلام ، میگم تو زن داییمی ؟
کوک : آرع لیا جون ا،ت زن داییته
ا،ت : کوکی ؟
کوک : جونم ؟
ا،ت : 😘
ا،ت : سلام لیا خانم چطوری خوبی ؟ من زن داییتم ولی مثل یه خواهر باهام راحت باش
لیا : باشع
میا : ا،تی ؟
ا،ت : جونم ؟
میا : ما چی ؟
ا،ت : آخ حواسم نبود
ا،ت : خب سورا جون معرفی میکنم یکی از دوستای صمیمیم میا ، باردارع ، و ایشونم جیمین دوست صمیمی کوک و همسر میا
سورا : خوشبختم
سوهو : خوشبختم
ا،ت : خب میا و جیمین شی همون طور که گفتم ایشون خواهر شوهرمن و ۱۰ سال ازم بزرگترع ، البته جدیدا شده ۹ سال 😁😉
و ایشونم همسرشونه آقای سوهو و این کوچولو ام اسمش لیاعه دختر سورا جونه ، ۵ سالشه
میا : خوشبختم
جیمین : خوشبختم
کوک : خب بیاین بشینین دیگه
نشستیم و باهم حرف زدیم و قهوه خوردیم
۲ ساعت بعد
★: شام حاضرع
ا،ت : ممنون
کوک : بیاین
همه اومدن و نشستیم سر میز و باهم شاممون رو خوردیم و حرف زدیم
بعد از شام رفتیم و میوه خوردیم و بازم حرف زدیم 😁
بدون شک میتونم بگم یکی از بهترین شبهای عمرم بود ، بهترین نبود ولی جز بهترینا بود
بعد از حرف زدن همه رفتن خونه هاشون و مانم خوابیدیم
۵ ماه بعد
صبح
ا،ت ویو
صبح از خواب بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم و اومدم ، موهامو خشک کردم و دم اسبی بستم
رفتم پایین صبحونه ای که آجوما آماده کردع بودو خوردم و از آجوما تشکر کردم
کوک یه سفر ۳ ساعته خیلی ضروری به بیرون از بوسان داشت و چند ساعت دیگه میاد که بریم بیمارستان ، امروز روز تعیین جنسیت و سلامتی و اینجور چیزاش ، خیلی ذوق دارم ، گفتن دو تا بچه تو شکممه و دوقلو باردارم
در : دینگ دینگ
آجوما درو باز کرد و کوک اومد تو خونه
کوک : سلام عشقم
ا،ت : سلام کوکی
کوک : برو حاضر شو بریم که خیلی ذوق دارم (با لحن کیوت)
ا،ت : باشع
رفتم بالا تو اتاقم و استایل سادع ای زدم و آرایش کمی هم انجام دادم و اومدم پایین ، کوک رفته بود لباس عوض کرده بودو منتظر من بود
کوک : بریم ؟
ا،ت :آرع
رفتیم و سوار ماشین شدیم و به سمت بیمارستان رفتیم
بعد از چند مین رسیدیم
مستقیم رفتیم تو اتاق دکتر ، چون کس دیگه ای نبود
دکتر: دراز بکشید
روی تختی که اونجا بود دراز کشیدم و دکتر مایعی ریخت روی شکمم و شروع کرد به معاینه ، کوکم با چشمای برق زدع داشت نگاه میکرد
دکتر : خب ، بچه ها کاملا سالمن و جنسیتشم ............
چند ساعت بعد
ا،ت ویو
الان ساعت ۶ عصره و من و کوکم آماده ایم که مهمونا بیان
در : دینگ دینگ
★: من باز میکنم
کوک : نه خودمون باز میکنیم آجوما
★: باشع
رفتیم و درو باز کردیم و جیمین و میا رو دیدیم
ا،ت : سلام خوش اومدین
کوک : سلام بیاین تو
جیمین : سلام ممنون
میا : سلام
اومدن تو و نشستن و شروع کردیم به حرف زدن و قهوه خوردن
بعد از چند مین دوبارع در به صدا در اومد
در : دینگ دینگ
کوک : من میرم باز میکنم
ا،ت : باشع
کوک رفت و درو باز کرد
کوک : سلام نونا
کوک: سلام شوهر خواهر 😃
سوهو : سلام برادر زن 😄
سورا : سلام کوکی
لیا : شلام دایی
کوک : سلام کوچولو چطوری ؟
لیا : خوبم
ا،ت : بیاین تو دیگه (داد)
سورا : حتما 😊
اومدن تو و باهم سلام کردیم
ا،ت : سلام سورا جونم ، سلام آقای ....
سوهو : سوهو صدام کنید ، من ازتون بزرگترم
ا،ت : بله آقای سوهو
لیا : شلام ، میگم تو زن داییمی ؟
کوک : آرع لیا جون ا،ت زن داییته
ا،ت : کوکی ؟
کوک : جونم ؟
ا،ت : 😘
ا،ت : سلام لیا خانم چطوری خوبی ؟ من زن داییتم ولی مثل یه خواهر باهام راحت باش
لیا : باشع
میا : ا،تی ؟
ا،ت : جونم ؟
میا : ما چی ؟
ا،ت : آخ حواسم نبود
ا،ت : خب سورا جون معرفی میکنم یکی از دوستای صمیمیم میا ، باردارع ، و ایشونم جیمین دوست صمیمی کوک و همسر میا
سورا : خوشبختم
سوهو : خوشبختم
ا،ت : خب میا و جیمین شی همون طور که گفتم ایشون خواهر شوهرمن و ۱۰ سال ازم بزرگترع ، البته جدیدا شده ۹ سال 😁😉
و ایشونم همسرشونه آقای سوهو و این کوچولو ام اسمش لیاعه دختر سورا جونه ، ۵ سالشه
میا : خوشبختم
جیمین : خوشبختم
کوک : خب بیاین بشینین دیگه
نشستیم و باهم حرف زدیم و قهوه خوردیم
۲ ساعت بعد
★: شام حاضرع
ا،ت : ممنون
کوک : بیاین
همه اومدن و نشستیم سر میز و باهم شاممون رو خوردیم و حرف زدیم
بعد از شام رفتیم و میوه خوردیم و بازم حرف زدیم 😁
بدون شک میتونم بگم یکی از بهترین شبهای عمرم بود ، بهترین نبود ولی جز بهترینا بود
بعد از حرف زدن همه رفتن خونه هاشون و مانم خوابیدیم
۵ ماه بعد
صبح
ا،ت ویو
صبح از خواب بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم و اومدم ، موهامو خشک کردم و دم اسبی بستم
رفتم پایین صبحونه ای که آجوما آماده کردع بودو خوردم و از آجوما تشکر کردم
کوک یه سفر ۳ ساعته خیلی ضروری به بیرون از بوسان داشت و چند ساعت دیگه میاد که بریم بیمارستان ، امروز روز تعیین جنسیت و سلامتی و اینجور چیزاش ، خیلی ذوق دارم ، گفتن دو تا بچه تو شکممه و دوقلو باردارم
در : دینگ دینگ
آجوما درو باز کرد و کوک اومد تو خونه
کوک : سلام عشقم
ا،ت : سلام کوکی
کوک : برو حاضر شو بریم که خیلی ذوق دارم (با لحن کیوت)
ا،ت : باشع
رفتم بالا تو اتاقم و استایل سادع ای زدم و آرایش کمی هم انجام دادم و اومدم پایین ، کوک رفته بود لباس عوض کرده بودو منتظر من بود
کوک : بریم ؟
ا،ت :آرع
رفتیم و سوار ماشین شدیم و به سمت بیمارستان رفتیم
بعد از چند مین رسیدیم
مستقیم رفتیم تو اتاق دکتر ، چون کس دیگه ای نبود
دکتر: دراز بکشید
روی تختی که اونجا بود دراز کشیدم و دکتر مایعی ریخت روی شکمم و شروع کرد به معاینه ، کوکم با چشمای برق زدع داشت نگاه میکرد
دکتر : خب ، بچه ها کاملا سالمن و جنسیتشم ............
- ۳۸.۱k
- ۱۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط