وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت

وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت
پارت ۱
سلام من ا ت هستم ۶ ساله که جونگکوک ازدواج کردم و یه دختر و پسر داریم ولی جونگکوک همیشه بین بچه ها فرق میذاشت و این منو ناراحت می‌کرد .
از زبان ا ت .
سوزی : تاداشی متشه با اسباب بازیات بازی تنم .
سوجی : نه
سوزی : داداشی لطفا
سوجی: گفتم نه
سوزی : تو خیلی بدی
سوجی : چی الان به بابا میگم
سوزی : داداشی لطفا به بابا نگو
سوجی : میگم
زنگ در خورد . جونگکوک اومد تو
جونگکوک: سلام قهرمان بابا
سوجی رو بغل گرفت
سوجی : سلام بابا
سوجی بابا سوزی به من میگه من بدم
جونگکوک: سوزی غلط کرده
سوزی از ترس میدوعه میره تو اتاقش
جونگکوک میره تو اتاق سوزی
و سوزی رو کتک میزنه
سوزی : بابا بسه
جونگکوک : تو به قهرمانی میگی حسابتو میرسم که ا ت به سرعت مباد و جونگکوک رو جدا میکنه و سرش داد میزنه
ا ت : این چه کاری تو کردی
جونگکوک: اون به سوجی گفت بد
ا ت : اگه تو بینشون فرق نمیذاشتی اون این حرفو نمیزد
از زبان ا ت
جونگکوک ساکت شد و حرفی نزد سوزی رو بلند کردم و دست و صورتشو شستم و نهار رو کشیدم به همه گفتم بیان ناهار
جونگکوک پیشبند سوجی رو زد و بهش غذا داد منم پیشبند سوزی رو زدم و بهش غذا دادم