رویای بزرگ
رویای بزرگ
#part43
نامجون: این سوک چی شده؟ چی میگه؟
نمیدونستم چی بگم بهشون
اگه بهشون بگم، هول کنن و تو راه اتفاقی واسه بقیشون بیوفته چی
همشون با تعجب بهم نگاه میکردن و منتظر بودن تا بهشون بگم چه خبره
جیهوپ:این سوک جون به لبمون کردی چی شده؟
دوباره گوشی رو گرفتم دم گوشم
+ببخشید خانم میشه بگین الان کجاست؟
-الان تو بیمارستان «بوندانگ جسنگ» هستن
+ممنون
خواستم گوشی رو قطع کنم که تهیونگ گوشی رو از دستم گرفت و رفت اون طرف...
نشستم رو صندلی که اعضا دورم جمع شدن
شوگا: کی زنگ زده بود؟
نامجون: چی میگفت؟
ولی من به روبه رو خیره شدم چون نمیدونم چی بهشون بگم
یهو تهیونگ گفت:
جونگ کوک حالش بد شده بردنش بیمارستان اتفاق خاصی هم نیوفتاده
زنگ زدم ون بیاد که بریم...
فکر میکردم خیلی هول بشن ولی همشون فوراً رفتم سمت اتاقاشون تا حاضر بشن
لبخندی به تهیونگ زدم و گفتم:
واقعاً نمیدونستم چجوری بهشون بگم.... ممنون
#part43
نامجون: این سوک چی شده؟ چی میگه؟
نمیدونستم چی بگم بهشون
اگه بهشون بگم، هول کنن و تو راه اتفاقی واسه بقیشون بیوفته چی
همشون با تعجب بهم نگاه میکردن و منتظر بودن تا بهشون بگم چه خبره
جیهوپ:این سوک جون به لبمون کردی چی شده؟
دوباره گوشی رو گرفتم دم گوشم
+ببخشید خانم میشه بگین الان کجاست؟
-الان تو بیمارستان «بوندانگ جسنگ» هستن
+ممنون
خواستم گوشی رو قطع کنم که تهیونگ گوشی رو از دستم گرفت و رفت اون طرف...
نشستم رو صندلی که اعضا دورم جمع شدن
شوگا: کی زنگ زده بود؟
نامجون: چی میگفت؟
ولی من به روبه رو خیره شدم چون نمیدونم چی بهشون بگم
یهو تهیونگ گفت:
جونگ کوک حالش بد شده بردنش بیمارستان اتفاق خاصی هم نیوفتاده
زنگ زدم ون بیاد که بریم...
فکر میکردم خیلی هول بشن ولی همشون فوراً رفتم سمت اتاقاشون تا حاضر بشن
لبخندی به تهیونگ زدم و گفتم:
واقعاً نمیدونستم چجوری بهشون بگم.... ممنون
۵.۳k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.