2/برگ هایی از کتاب «پس از سقوط» (ص39-38):
2/برگ هایی از کتاب «پس از سقوط» (ص39-38):
محمد رضا شاه و پایان غریبانه اش، اما چیز دیگری هم بود: آئینه ای برای عبرت و حادثه ای از تاریخ که تکرار می شد!...و کسی نمی داند که آیا این فرزند در سالهای قدرت برتر هرگز به پایان دردناک پدر اندیشه کرده بود و آیا به یاد داشت که بنیادگذار سلسله پهلوی بعد از آن قدرت افسانه ای چگونه در غربت و تنهایی، و در ژوهانسبورگ، سر بر بستر خاموشی نهاده بود؟! و چه تشابه شگفتی بین سرنوشت و پایان پسر و پدر وجود داشت که هردو در یک قاره، آفریقا، و هر دو در حضیض و هر دو در غربت و هر دو در تنهایی جان و جهان را به جهان آفرین تسلیم کردند و از خود یاد وخاطره ای بر جای گذاشتند که می تواند و باید عبرت آموز همه کسانی باشد که تا در مسند قدرت استوارند، چنان از بازی های روزگار غافل و بری هستند که گویی عمرشان و قدرتشان ابدی و ازلی است، و دریغا که هنوز هیچ چشم تجربه بینی یافت نشده است و اگر یافت می شد، حداقل در مورد محمد رضا شاه، بسا که سرنوشت و پایان او نه آن بود که همگان شاهد شدیم و برخی گریستیم و برخی شادمان شدیم و برخی تأمل کردیم که: سحرگه نه شه سر نه سر تاج داشت! به راستی این زندگی شصت و چند ساله که در قاهره نقطه پایان بر آن فرود آمد، از کجا شروع شده بود و چه اوج و ارزشهایی را تجربه کرده بود که چنین در تاریکی و تنهایی به پایان رسید؟
من به درستی و دقیق همه آن سالها رانمی فهمم و نمی دانم، اما سالهای آخر او را می دانم و می فهمم، من اوج آن مرد را که در پاسارگاد در کنار آن ساختمان سنگی بازمانده از سال های هخامنشی، محکم و استوار گفت: «کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم...» را دیده ام و نیز ذلت و تنهایی او رادر غربت مراکش و باهاماس و مکزیک و در لحظه تمامیت سقوط و حضیض آن در قاهره، و بر آنم که این آئینه عبرت را در پیش چشم ابناء روزگار که در جستجوی حقیقت و بازی های قدرت و شگفتی های برآمده از جبروت قدرتند بگذارم.
#شاه#پهلوی#خاطرات#خاطرات_مسعود_انصاری#خاندان_پهلوی#محمد_رضا_شاه_پهلوی#انقلاب_اسلامی#امام_خمینی#ایران#اسلام#ایران_باستان#کوروش#کورش#فرح#شاهنشاه_آریا_مهر#بزک_پهلوی#شیعه#سیاست#مذهب#
محمد رضا شاه و پایان غریبانه اش، اما چیز دیگری هم بود: آئینه ای برای عبرت و حادثه ای از تاریخ که تکرار می شد!...و کسی نمی داند که آیا این فرزند در سالهای قدرت برتر هرگز به پایان دردناک پدر اندیشه کرده بود و آیا به یاد داشت که بنیادگذار سلسله پهلوی بعد از آن قدرت افسانه ای چگونه در غربت و تنهایی، و در ژوهانسبورگ، سر بر بستر خاموشی نهاده بود؟! و چه تشابه شگفتی بین سرنوشت و پایان پسر و پدر وجود داشت که هردو در یک قاره، آفریقا، و هر دو در حضیض و هر دو در غربت و هر دو در تنهایی جان و جهان را به جهان آفرین تسلیم کردند و از خود یاد وخاطره ای بر جای گذاشتند که می تواند و باید عبرت آموز همه کسانی باشد که تا در مسند قدرت استوارند، چنان از بازی های روزگار غافل و بری هستند که گویی عمرشان و قدرتشان ابدی و ازلی است، و دریغا که هنوز هیچ چشم تجربه بینی یافت نشده است و اگر یافت می شد، حداقل در مورد محمد رضا شاه، بسا که سرنوشت و پایان او نه آن بود که همگان شاهد شدیم و برخی گریستیم و برخی شادمان شدیم و برخی تأمل کردیم که: سحرگه نه شه سر نه سر تاج داشت! به راستی این زندگی شصت و چند ساله که در قاهره نقطه پایان بر آن فرود آمد، از کجا شروع شده بود و چه اوج و ارزشهایی را تجربه کرده بود که چنین در تاریکی و تنهایی به پایان رسید؟
من به درستی و دقیق همه آن سالها رانمی فهمم و نمی دانم، اما سالهای آخر او را می دانم و می فهمم، من اوج آن مرد را که در پاسارگاد در کنار آن ساختمان سنگی بازمانده از سال های هخامنشی، محکم و استوار گفت: «کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم...» را دیده ام و نیز ذلت و تنهایی او رادر غربت مراکش و باهاماس و مکزیک و در لحظه تمامیت سقوط و حضیض آن در قاهره، و بر آنم که این آئینه عبرت را در پیش چشم ابناء روزگار که در جستجوی حقیقت و بازی های قدرت و شگفتی های برآمده از جبروت قدرتند بگذارم.
#شاه#پهلوی#خاطرات#خاطرات_مسعود_انصاری#خاندان_پهلوی#محمد_رضا_شاه_پهلوی#انقلاب_اسلامی#امام_خمینی#ایران#اسلام#ایران_باستان#کوروش#کورش#فرح#شاهنشاه_آریا_مهر#بزک_پهلوی#شیعه#سیاست#مذهب#
۱.۳k
۰۸ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.