سلطنت بی پایان پارت 14
سلطنت بی پایان پارت 14
تهیونگ گفت نه باید پات
خوب شه گفتم چقدر تو فدا کاری 🙃تهیونگ گفت بله دیگه من شوهر بهترین ملکه دنیام گفتم مزه نریز بعد تهیونگ گفت بزار قصه بگم گفتم مگه بلدی تهیونگ گفت بله چی فکر کردی گفتم چون تو مافیای فکر کردم بلد نیستی تهیونگ 😵💫بعد تهیونگ شروع کرد به قصه گفتن 🥱😌وقتی که تهیونگ قصه گرفتنشون تموم کرد
گفت خوب بود اما من جواب ندادم چون خوابم برده بود😁تهیونگ پتو رو کشید روم گفت چقدر زود خوابیدی یه بوس به پیشونیم زد دید که من دستشو محکم گرفتم و ول نمیکنم تهیونگ گفت حقا که زن خودمی 😃تهیونگ هم به یه دستش دستمو گرفته بود دست دیگش منو بغل کرده بود 🫂صبح که شد دیدم تهیونگ خیلی ناز خوابید من بهش زول زدم او دلم گفتم چرا انقدر جذابه هم کیوته همو جذاب که تهیونگ گفت برای ساحبش مبارک بلند شودم گفتم بیداری تهیونگ گفت آره بعد که خواستم پامو راه بندازم پام خیلی درد کرد نتونستم حرکت کنم تهیونگ گفت اگه چیزی خواستی به خودم بگو نمی خواد بلندشی گفتم باشه خب الان من بستنی می خوام تهیونگ گفت چشم ملکه 😊😅گفتم اگه میاری چیپس لواشک بیار تهیونگ خندید 😁بعد که تهیونگ رفت لواشکو چیپس رو آرود گفتم ممنون کیم تهیونگ 😁تهیونگ گفت نه تهیونگ گفتم باشه تهیونگ بعد گوشیم زنگ خورد😳خواستم بردارم تهیونگ برداشت تهیونگ گفت به به چشم روشن با دستای خودش تو طلع افتاد گفتم نه تهیونگ دیگه منو بدست آوردی کاریش نداشته باش تهیونگ گفت ساکت من کسای که تو فرار تو کمک کردن رو میبخشم ولی این نه قرار آدم بدی بشم گفتم نه تهیونگ 😰 برداشت داهیون بود گفت جیسونگ فرار کن تهیونگ جای اونجارو فهمیده بدو من پیش درختم زود بیا تهیونگ غط کرد و به شوگا گفت بره اونو بیار گفتم اذیتش نکن تهیونگ گفت من کاریش ندارم فقط می خوام دست از تو برداره گفتم مگه چکار کرده تهیونگ گفت اون می خواد تورو ازم جدا کنه ولی کور خونده مگه میذارم که تورو به دست بیاره کاری میکنم که از ترس اسمت یادش نیاد تهیونگ رفت من خواستم بلند بشم که از تخت افتادم بلند داد زدم گفتم خواهش میکنم کاری باحاش نداشته باش تهیونگ از در خونه رفت و درو قفل کرد به زور بلند شودم رفتم طرف پنچره تهیونگ سوار ماشین شود رفت پام خیلی درد میکرد که تهیونگ زنگ زد برداشتم گفت زیاد پاتو حرکت نده الان دکتر میاد تا پانسمان پاتو عوض کن
نویسنده. دوس دارین سلطنت بی پایان رو ❤️🩹
تهیونگ گفت نه باید پات
خوب شه گفتم چقدر تو فدا کاری 🙃تهیونگ گفت بله دیگه من شوهر بهترین ملکه دنیام گفتم مزه نریز بعد تهیونگ گفت بزار قصه بگم گفتم مگه بلدی تهیونگ گفت بله چی فکر کردی گفتم چون تو مافیای فکر کردم بلد نیستی تهیونگ 😵💫بعد تهیونگ شروع کرد به قصه گفتن 🥱😌وقتی که تهیونگ قصه گرفتنشون تموم کرد
گفت خوب بود اما من جواب ندادم چون خوابم برده بود😁تهیونگ پتو رو کشید روم گفت چقدر زود خوابیدی یه بوس به پیشونیم زد دید که من دستشو محکم گرفتم و ول نمیکنم تهیونگ گفت حقا که زن خودمی 😃تهیونگ هم به یه دستش دستمو گرفته بود دست دیگش منو بغل کرده بود 🫂صبح که شد دیدم تهیونگ خیلی ناز خوابید من بهش زول زدم او دلم گفتم چرا انقدر جذابه هم کیوته همو جذاب که تهیونگ گفت برای ساحبش مبارک بلند شودم گفتم بیداری تهیونگ گفت آره بعد که خواستم پامو راه بندازم پام خیلی درد کرد نتونستم حرکت کنم تهیونگ گفت اگه چیزی خواستی به خودم بگو نمی خواد بلندشی گفتم باشه خب الان من بستنی می خوام تهیونگ گفت چشم ملکه 😊😅گفتم اگه میاری چیپس لواشک بیار تهیونگ خندید 😁بعد که تهیونگ رفت لواشکو چیپس رو آرود گفتم ممنون کیم تهیونگ 😁تهیونگ گفت نه تهیونگ گفتم باشه تهیونگ بعد گوشیم زنگ خورد😳خواستم بردارم تهیونگ برداشت تهیونگ گفت به به چشم روشن با دستای خودش تو طلع افتاد گفتم نه تهیونگ دیگه منو بدست آوردی کاریش نداشته باش تهیونگ گفت ساکت من کسای که تو فرار تو کمک کردن رو میبخشم ولی این نه قرار آدم بدی بشم گفتم نه تهیونگ 😰 برداشت داهیون بود گفت جیسونگ فرار کن تهیونگ جای اونجارو فهمیده بدو من پیش درختم زود بیا تهیونگ غط کرد و به شوگا گفت بره اونو بیار گفتم اذیتش نکن تهیونگ گفت من کاریش ندارم فقط می خوام دست از تو برداره گفتم مگه چکار کرده تهیونگ گفت اون می خواد تورو ازم جدا کنه ولی کور خونده مگه میذارم که تورو به دست بیاره کاری میکنم که از ترس اسمت یادش نیاد تهیونگ رفت من خواستم بلند بشم که از تخت افتادم بلند داد زدم گفتم خواهش میکنم کاری باحاش نداشته باش تهیونگ از در خونه رفت و درو قفل کرد به زور بلند شودم رفتم طرف پنچره تهیونگ سوار ماشین شود رفت پام خیلی درد میکرد که تهیونگ زنگ زد برداشتم گفت زیاد پاتو حرکت نده الان دکتر میاد تا پانسمان پاتو عوض کن
نویسنده. دوس دارین سلطنت بی پایان رو ❤️🩹
۶.۹k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.