پارت ۴۵
پارت ۴۵
#جونگکوک
تا گفتم بیا رقابت کنیم هنگ کرد ...
تهیونگ: چی ؟؟ جونگ کوک !! جویی آسیب می بینه!!
من: واه!! نگران اون نباش !! کار خودتو بکن !! ..
تهیونگ: معلومه دوسش نداری ! اصلا احساست اونه که مهمه !!
تا اینو گفت بغض کردم و خیلی عصبی شدم .. میدونستم که جویی تهیونگ رو دوست داره ولی نمیخواستم به همین راحتی جا بزنم !! من باید تلاشم رو بکنم ! ولی .. آخرش این اونه که میبره !!
من: برو بیرون تهیونگ !! نمیخوام ببینمت !
یقه لباسم رو ول کرد و با عصبانیت رفت بیرون و در رو محکم بست !! گریه افتادم ولی آروم گریه میکردم .. حالا چیکار کنم !؟ با عصبانیت تموم اومدم بیرون از اتاق و رفتم توی آسانسور و رفتم طبقه آخر روی پشت بوم !
#جویی
همش توی فکر جولهی بودم .. بالاخره میفرستم یه جای امن ! نمیتونستم تمرکز کنم به خاطر همین رفتم پشت بوم ! رفتم نزدیک نرده ها تکیه دادم به نرده ها ! صدای گریه میشنیدم .. یکمی گشتم دیدم جونگ کوک داره گریه میکنه .. نگران شدم و به سرعت رفتم پیشش !!
من: ج..جونگ کوک !!! چی شده ؟ چرا گریه میکنی !!؟؟
سرشو آورد بالا و با چشمای اشکی نگاهم میکرد .. بعدش اشکاشو پاک کرد و گفت : هیچی !!
به سرعت از کنارم رد شد ! رفتم دنبالش و دستش رو گرفتم !!
من: نرو !! یکم پیشم باش !! نمیخواد بگی چی شده !!
رفتیم کنار نرده ها و نگاه منظره شهر میکردیم ...
من: جونگ کوک !! گریه بهت نمیاد !! گریه میکنی چشمات ضعیف میشه !
کوکی: مهم نیست !!
بهش نگاه میکردم .. گریه اش رو متوقف کرد ..
من: هر وقت حالت بد بود ! بیا اینجا و چندتا نفس عمیق بکش !! سعی کن گریه نکنی !! دلم نمیخواد گریه کردنتو ببینم !! ... حالا نمی خوایی بگی چی شده ؟
با سردی توی لحن صحبت هاش و سرشو انداخته بود پایین
کوکی: هر چی دیدی فراموش کن ! فهمیدی !! .. در ضمن تک نده به نرده ها !! خطرناکه !
اینو گفت و رفت سمت در ورودی ساختمون !!
#جونگکوک
اون حتی نمیدونه که دلیل گریه های من اونه !! از لحنی که باهام داشت حرف میزد معلوم یه لحن دوستانه اس !! نه عاشقانه ! اگه دوستم داشت !!... عههه ولش کن !! دارم دیوونه میشم ! بس کن کوکی به خودت بیا !! پس فردا کامبک داریم !! از فکرش بیا بیرون !! رفتم توی اتاق خودم و شروع کردم کار کردن و اهنگ سازی نمیخواستم چیزی رو به یاد بیارم !! ولی حرف های تهیونگ و لحن دوستانه جویی داشت منو دیوونه میکرد .. وسایلمو جم کردم و میخواستم برگردم خونه .. توی راهرو سومی رو دیدم که یه سری کاتالوگ دستشه و داشت میرفت سمت اتاق جویی .. از کنارم رد شد و احترام گذاشت ولی بعدش پاش پیچ خورد و افتاد زمین ! ناخودآگاه رفتم سمتش ..
ادامه پارت بعدی
#لایک_کامنت_یادتون_نره
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#جونگکوک
تا گفتم بیا رقابت کنیم هنگ کرد ...
تهیونگ: چی ؟؟ جونگ کوک !! جویی آسیب می بینه!!
من: واه!! نگران اون نباش !! کار خودتو بکن !! ..
تهیونگ: معلومه دوسش نداری ! اصلا احساست اونه که مهمه !!
تا اینو گفت بغض کردم و خیلی عصبی شدم .. میدونستم که جویی تهیونگ رو دوست داره ولی نمیخواستم به همین راحتی جا بزنم !! من باید تلاشم رو بکنم ! ولی .. آخرش این اونه که میبره !!
من: برو بیرون تهیونگ !! نمیخوام ببینمت !
یقه لباسم رو ول کرد و با عصبانیت رفت بیرون و در رو محکم بست !! گریه افتادم ولی آروم گریه میکردم .. حالا چیکار کنم !؟ با عصبانیت تموم اومدم بیرون از اتاق و رفتم توی آسانسور و رفتم طبقه آخر روی پشت بوم !
#جویی
همش توی فکر جولهی بودم .. بالاخره میفرستم یه جای امن ! نمیتونستم تمرکز کنم به خاطر همین رفتم پشت بوم ! رفتم نزدیک نرده ها تکیه دادم به نرده ها ! صدای گریه میشنیدم .. یکمی گشتم دیدم جونگ کوک داره گریه میکنه .. نگران شدم و به سرعت رفتم پیشش !!
من: ج..جونگ کوک !!! چی شده ؟ چرا گریه میکنی !!؟؟
سرشو آورد بالا و با چشمای اشکی نگاهم میکرد .. بعدش اشکاشو پاک کرد و گفت : هیچی !!
به سرعت از کنارم رد شد ! رفتم دنبالش و دستش رو گرفتم !!
من: نرو !! یکم پیشم باش !! نمیخواد بگی چی شده !!
رفتیم کنار نرده ها و نگاه منظره شهر میکردیم ...
من: جونگ کوک !! گریه بهت نمیاد !! گریه میکنی چشمات ضعیف میشه !
کوکی: مهم نیست !!
بهش نگاه میکردم .. گریه اش رو متوقف کرد ..
من: هر وقت حالت بد بود ! بیا اینجا و چندتا نفس عمیق بکش !! سعی کن گریه نکنی !! دلم نمیخواد گریه کردنتو ببینم !! ... حالا نمی خوایی بگی چی شده ؟
با سردی توی لحن صحبت هاش و سرشو انداخته بود پایین
کوکی: هر چی دیدی فراموش کن ! فهمیدی !! .. در ضمن تک نده به نرده ها !! خطرناکه !
اینو گفت و رفت سمت در ورودی ساختمون !!
#جونگکوک
اون حتی نمیدونه که دلیل گریه های من اونه !! از لحنی که باهام داشت حرف میزد معلوم یه لحن دوستانه اس !! نه عاشقانه ! اگه دوستم داشت !!... عههه ولش کن !! دارم دیوونه میشم ! بس کن کوکی به خودت بیا !! پس فردا کامبک داریم !! از فکرش بیا بیرون !! رفتم توی اتاق خودم و شروع کردم کار کردن و اهنگ سازی نمیخواستم چیزی رو به یاد بیارم !! ولی حرف های تهیونگ و لحن دوستانه جویی داشت منو دیوونه میکرد .. وسایلمو جم کردم و میخواستم برگردم خونه .. توی راهرو سومی رو دیدم که یه سری کاتالوگ دستشه و داشت میرفت سمت اتاق جویی .. از کنارم رد شد و احترام گذاشت ولی بعدش پاش پیچ خورد و افتاد زمین ! ناخودآگاه رفتم سمتش ..
ادامه پارت بعدی
#لایک_کامنت_یادتون_نره
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
۲۵.۷k
۰۴ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.