رفته ای از نگاه من ، مانده ولی هوای تو
رفته ای از نگاه من ، مانده ولی هوای تو
دم به دقیقه می رسد به گوش من صدای تو
کوچه ی ذهن من شده محل رفت و آمدت
رفته ای و نبرده ای خاطره را چرا چرا
لعنتِ بر منی که شد یک نظر آشنای تو
سکوت کرده ام ولی حنجره داد می زند
بسته به فحش بی کسی خیال بی حیای تو
خنده ی تو کنار او ، گفت به من که سرخوشی
اگر چنین خوشی بدان ، راضی ام از رضای تو
سپردمت به زندگی به بازوان دلخوشی
اگرچه کرده ای بدی ،گذشتم از خطای تو
بیا و با خودت ببر ، هرآنچه داده ای به من
تا نشدم بیشتر از همیشه مبتلای تو
قرار رفته را بیا ،پَسَش بده به شهر دل
وگرنه شکوه می برم به پیش آن خدای تو
تورا قسم به شاعری ، بیا بِبَر خیال را
بِبَر که می کُشد مرا هوای بی هوای تو
دم به دقیقه می رسد به گوش من صدای تو
کوچه ی ذهن من شده محل رفت و آمدت
رفته ای و نبرده ای خاطره را چرا چرا
لعنتِ بر منی که شد یک نظر آشنای تو
سکوت کرده ام ولی حنجره داد می زند
بسته به فحش بی کسی خیال بی حیای تو
خنده ی تو کنار او ، گفت به من که سرخوشی
اگر چنین خوشی بدان ، راضی ام از رضای تو
سپردمت به زندگی به بازوان دلخوشی
اگرچه کرده ای بدی ،گذشتم از خطای تو
بیا و با خودت ببر ، هرآنچه داده ای به من
تا نشدم بیشتر از همیشه مبتلای تو
قرار رفته را بیا ،پَسَش بده به شهر دل
وگرنه شکوه می برم به پیش آن خدای تو
تورا قسم به شاعری ، بیا بِبَر خیال را
بِبَر که می کُشد مرا هوای بی هوای تو
۲.۴k
۲۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.