دنیا تورا ندارم ،در مشت های بازم
دنیا تورا ندارم ،در مشت های بازم
کش رفته غصه شاید از بقچه های رازم
آواره ای غریبم وقتی تورا ندارم
سنتور بی کسی را هر لحظه می نوازم
من آمدم به دنیا ، دنیا به من نیامد
دیگر بریدم از دل ، از عشق بی نیازم
تسلیم مرگ هستم دست از غزل کشیدم
چون پرچم سفیدی درحال احتزازم
دنیا ، گناه من چیست جز ساده دل سپردن
از چه میان سوزت هرلحظه می گدازم
دنیا تبسمم را از چه گرفتی از من
حالا به چشم هر کس با غصه هم طرازم
دنیا بایست آری اینجای زندگانی
دل می شود پیاده از واگن فرازم
در چاله های پستی دفنم اگر چه اما
از خاک آرزوها ،دوباره می آغازم
تنها غمی که دارم ، دنیا ! درون سینه
اینکه تورا ندارم در مشت های بازم
کش رفته غصه شاید از بقچه های رازم
آواره ای غریبم وقتی تورا ندارم
سنتور بی کسی را هر لحظه می نوازم
من آمدم به دنیا ، دنیا به من نیامد
دیگر بریدم از دل ، از عشق بی نیازم
تسلیم مرگ هستم دست از غزل کشیدم
چون پرچم سفیدی درحال احتزازم
دنیا ، گناه من چیست جز ساده دل سپردن
از چه میان سوزت هرلحظه می گدازم
دنیا تبسمم را از چه گرفتی از من
حالا به چشم هر کس با غصه هم طرازم
دنیا بایست آری اینجای زندگانی
دل می شود پیاده از واگن فرازم
در چاله های پستی دفنم اگر چه اما
از خاک آرزوها ،دوباره می آغازم
تنها غمی که دارم ، دنیا ! درون سینه
اینکه تورا ندارم در مشت های بازم
۱.۳k
۲۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.