🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۵۴ دستشو گرفتم..سریع دستشو عق
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۵۴ #دستشو گرفتم..سریع دستشو عقب کشید.
-چرااینجوری میکنی میخوام نگاهش کنم ..نمیخوام بخورمش که..
-لازم به نگاه کردن نیست دستم در رفته...باید بسپارم به کاردانش..درضمن.حالا که به این راحتی آشتی کردم یه نهارباید دعوتم کنی..خندیدموگفتم:
-باشه آقای فرصت طلب ولی اول بیمارستان..بعدش میریم نهار میخوریم..
ازجاش بلند شدو راه افتاد منم دنبالش رفتم...برایه تاکسی دست تکون داد..تاکسیه نگه داشت اول خودش سوار شدوبعدش از من خواست سوارشم..خوب دلیل این کارشوفهمیدم لبخندی زدمو سوارشدم.
-دستت خیلی درد داره..؟
-کمی..
-خب دستتو بده به من..عرفان آب گلوشو قورت دادومظلوم گفت:
-خیلی دردداره درسته..پرستاره که یه پسر جوون بودخندیدوگفت:
-بااین هیکلت زشته تحمل دردو نداشته باشی..
-آره منم اگه جای توبودم همین حرفومیزدم...پرستاره خندیدودست عرفان رو گرفت....
-خانومش شمانمیخوای یه کمکی بکنی....ناخداگاه لبخندکوچولویی رولبم نشست...عرفان نگاهی به من انداخت وگفت:
-خانومم نیست آبجیمه..لبخندم فروکش کرد...
تو دلم ادای عرفانو درآوردم.خانومم نیست آبجیمه ..بیشعور..نه اینکه من خیلی علاقه دارم خانومت باشم...پسره ای چیز.(چی؟؟)چیز دیگه..(خب چیزه یعنی چی؟؟)عه وجدان جان توهم وقت گیرآوردی..(ولی چندانم از حرف پرستاره بدت نیومدااا)..خبه خبه تو نمیخواد منو سین جیم کنی .وجدانم وجدانای قدیم...درحالیکه باوجدانم درجدال بودم صدای فریاد عرفان به گوشم خوردو دیدم سرشو به صندلی تکیه داده وچشماش بسته است سریع وبدون فکر خودمو به عرفان رسوندم.
-عه وا خاک به سرم چیکارش کردی...پسرمردمو کشتی رفت..وااای حالا جواب خانوادشو چی بدم ...حتما خیلی ناراحت میشن..امیرو بگو منو میکشه.؟؟اینقدراون حرفاروسریع گفتم خودمم نفهمیدم چی گفتم دیدم نیش عرفان شل شدواون پرستارهم داشت میخندید.
-هرهر هردوتون روآب بخندید ...عین اسکلا داشتم نگاهشون میکردم..خودتون دیگه تصور کنین وقتی ضایع میشین چه حالتی پیدامیکنین منم همون حالتو داشتم...
عرفان از،پرستاره تشکر کرد دست منو گرفت وبلندم کرد..
-پاشو بریم آبجی از جام بلندشدم کیفمو برداشتمواز اتاق بیرون رفتیم...دیدم عرفان شونه هاش شروع به لرزیدن کرد..
-عه عرفان تو داری گریه میکنی ؟؟دستت خیلی درد میکنه؟؟
-فقط سرشو تکون داد..
سرمو خم کردم وبه صورتش نگاه کردم نیشش تابناگوش باز بود صورتشم قرمزشده بود از خنده...
مشتی به بازوش زدم
-کوفت چرامیخندی؟؟
-من کی خندیدم..
-از شونه های لرزون واون نیش شل وصورت قرمزت خرم میفهمه داری میخندی..
-اینای که گفتی نشونه ای گریه کردنم هست..؟؟
-باهمین کیف میزنم توسرتاااا میدونم که داری به من میخندی..
-باشه بابا دارم به تو میخندم خوشحال شدی:
نویسنده:S..m..a..E
-چرااینجوری میکنی میخوام نگاهش کنم ..نمیخوام بخورمش که..
-لازم به نگاه کردن نیست دستم در رفته...باید بسپارم به کاردانش..درضمن.حالا که به این راحتی آشتی کردم یه نهارباید دعوتم کنی..خندیدموگفتم:
-باشه آقای فرصت طلب ولی اول بیمارستان..بعدش میریم نهار میخوریم..
ازجاش بلند شدو راه افتاد منم دنبالش رفتم...برایه تاکسی دست تکون داد..تاکسیه نگه داشت اول خودش سوار شدوبعدش از من خواست سوارشم..خوب دلیل این کارشوفهمیدم لبخندی زدمو سوارشدم.
-دستت خیلی درد داره..؟
-کمی..
-خب دستتو بده به من..عرفان آب گلوشو قورت دادومظلوم گفت:
-خیلی دردداره درسته..پرستاره که یه پسر جوون بودخندیدوگفت:
-بااین هیکلت زشته تحمل دردو نداشته باشی..
-آره منم اگه جای توبودم همین حرفومیزدم...پرستاره خندیدودست عرفان رو گرفت....
-خانومش شمانمیخوای یه کمکی بکنی....ناخداگاه لبخندکوچولویی رولبم نشست...عرفان نگاهی به من انداخت وگفت:
-خانومم نیست آبجیمه..لبخندم فروکش کرد...
تو دلم ادای عرفانو درآوردم.خانومم نیست آبجیمه ..بیشعور..نه اینکه من خیلی علاقه دارم خانومت باشم...پسره ای چیز.(چی؟؟)چیز دیگه..(خب چیزه یعنی چی؟؟)عه وجدان جان توهم وقت گیرآوردی..(ولی چندانم از حرف پرستاره بدت نیومدااا)..خبه خبه تو نمیخواد منو سین جیم کنی .وجدانم وجدانای قدیم...درحالیکه باوجدانم درجدال بودم صدای فریاد عرفان به گوشم خوردو دیدم سرشو به صندلی تکیه داده وچشماش بسته است سریع وبدون فکر خودمو به عرفان رسوندم.
-عه وا خاک به سرم چیکارش کردی...پسرمردمو کشتی رفت..وااای حالا جواب خانوادشو چی بدم ...حتما خیلی ناراحت میشن..امیرو بگو منو میکشه.؟؟اینقدراون حرفاروسریع گفتم خودمم نفهمیدم چی گفتم دیدم نیش عرفان شل شدواون پرستارهم داشت میخندید.
-هرهر هردوتون روآب بخندید ...عین اسکلا داشتم نگاهشون میکردم..خودتون دیگه تصور کنین وقتی ضایع میشین چه حالتی پیدامیکنین منم همون حالتو داشتم...
عرفان از،پرستاره تشکر کرد دست منو گرفت وبلندم کرد..
-پاشو بریم آبجی از جام بلندشدم کیفمو برداشتمواز اتاق بیرون رفتیم...دیدم عرفان شونه هاش شروع به لرزیدن کرد..
-عه عرفان تو داری گریه میکنی ؟؟دستت خیلی درد میکنه؟؟
-فقط سرشو تکون داد..
سرمو خم کردم وبه صورتش نگاه کردم نیشش تابناگوش باز بود صورتشم قرمزشده بود از خنده...
مشتی به بازوش زدم
-کوفت چرامیخندی؟؟
-من کی خندیدم..
-از شونه های لرزون واون نیش شل وصورت قرمزت خرم میفهمه داری میخندی..
-اینای که گفتی نشونه ای گریه کردنم هست..؟؟
-باهمین کیف میزنم توسرتاااا میدونم که داری به من میخندی..
-باشه بابا دارم به تو میخندم خوشحال شدی:
نویسنده:S..m..a..E
۵۰.۰k
۲۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.