🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۵۵ -یه مشت دیگه به بازوش زدم.
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۵۵ #-یه مشت دیگه به بازوش زدم..
-عه نزن دختر میدونی من چه خون دلی خوردم تااین بازوهاروفرم امدن میخوای یه روزه بزنی ناکسشون کنی..
-اگه بهم بخندی بازم میزنم..-
-باشه بابااصلا این دهن بسته میمونه خوبه..
-آره.
-خب قراربود نهار مهمونم کنی من خیلی کرسنمه هااا
-یادم هست شکمو..
-شکمو همسرآیندته..
-خب شاید خودت شدی..(صناربده آش به همین خیال باش)باز که تو امدی وجدان مزاحم ...دیگه دورو ور من نمیپلکی وگرنه بد کلامون میره.توهم..(بروبابادیونه)گمشو ...دیونه هم خودتی وجدان بی ادب..
(عرفان)
-مامان بزرگ ..بابا من رفتم خدانگهدار..
-برو به سلامت
در حیاطو باز کردموبیرون رفتم...سر خیابون برایه ماشین دست تکون دادم....
دراتاق خانم رضایی رو زدم..
-کیه بیاداخل ..
داخل اتاق شدم..
-سلام صبح بخیر
-سلام عرفان خان صبح توأم بخیر. بشین.سرمو تکون دادمو روی صندلی نشستم.
-خب منتظرم.سرموبلندکردمو به خانم رضایی چشم دوختم.
-منتظرچی؟؟
-شنیدن حرفی که میخوای بزنی.بیخودی کع نیومدی اینجا.
-بله .راستشو بخواین میخواستم یه سسوال ازتون بپرسم.
-چه سوالی؟؟
-شمامیدونینن امیرورویاباهم رابطه دارن.
-رابطه دارن.یاباهمن.
-بله.
-نه من خبر ندارم.
-خوبه .یه چیز دیگه .شمابه امیر گفتین که من وقتی رویامریض بود ازش پرستاری میکردم.؟؟
-نه.
-خیلم عالی.پس هیچ وقت بهشون نگین.
-اتفاقی افتاده؟؟
--نه فقط به امیر نگین که من از رویا پرستاری میکردم -باشه.فقط یه چیزی؟؟
-چی؟؟!
-توکه به رویاعلاقه نداری؟؟
-نه..من چراباید به کسی که داداشم دوستش داره علاقه داشته باشم .ازجام بلندشدم.بهتره برم به کارم برسم.
-راستی عرفان یه چیز دیگه؟؟
-چی؟؟
-اگه میشه دیگه برااین پسره نوید آدامس نخر کل درودیوارارو آدامسی کرده..خندیدمو گفتم:
-باشه.میتونم برم ؟؟
-بفرما..
-عه نزن دختر میدونی من چه خون دلی خوردم تااین بازوهاروفرم امدن میخوای یه روزه بزنی ناکسشون کنی..
-اگه بهم بخندی بازم میزنم..-
-باشه بابااصلا این دهن بسته میمونه خوبه..
-آره.
-خب قراربود نهار مهمونم کنی من خیلی کرسنمه هااا
-یادم هست شکمو..
-شکمو همسرآیندته..
-خب شاید خودت شدی..(صناربده آش به همین خیال باش)باز که تو امدی وجدان مزاحم ...دیگه دورو ور من نمیپلکی وگرنه بد کلامون میره.توهم..(بروبابادیونه)گمشو ...دیونه هم خودتی وجدان بی ادب..
(عرفان)
-مامان بزرگ ..بابا من رفتم خدانگهدار..
-برو به سلامت
در حیاطو باز کردموبیرون رفتم...سر خیابون برایه ماشین دست تکون دادم....
دراتاق خانم رضایی رو زدم..
-کیه بیاداخل ..
داخل اتاق شدم..
-سلام صبح بخیر
-سلام عرفان خان صبح توأم بخیر. بشین.سرمو تکون دادمو روی صندلی نشستم.
-خب منتظرم.سرموبلندکردمو به خانم رضایی چشم دوختم.
-منتظرچی؟؟
-شنیدن حرفی که میخوای بزنی.بیخودی کع نیومدی اینجا.
-بله .راستشو بخواین میخواستم یه سسوال ازتون بپرسم.
-چه سوالی؟؟
-شمامیدونینن امیرورویاباهم رابطه دارن.
-رابطه دارن.یاباهمن.
-بله.
-نه من خبر ندارم.
-خوبه .یه چیز دیگه .شمابه امیر گفتین که من وقتی رویامریض بود ازش پرستاری میکردم.؟؟
-نه.
-خیلم عالی.پس هیچ وقت بهشون نگین.
-اتفاقی افتاده؟؟
--نه فقط به امیر نگین که من از رویا پرستاری میکردم -باشه.فقط یه چیزی؟؟
-چی؟؟!
-توکه به رویاعلاقه نداری؟؟
-نه..من چراباید به کسی که داداشم دوستش داره علاقه داشته باشم .ازجام بلندشدم.بهتره برم به کارم برسم.
-راستی عرفان یه چیز دیگه؟؟
-چی؟؟
-اگه میشه دیگه برااین پسره نوید آدامس نخر کل درودیوارارو آدامسی کرده..خندیدمو گفتم:
-باشه.میتونم برم ؟؟
-بفرما..
۳۱.۰k
۲۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.