🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۵۶ داخل حیاط شدم نویدو دیدم ک
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۵۶ #داخل حیاط شدم نویدو دیدم که باخودش حرف میزد بهش نزدیک شدم..
-نویدخان داری چیکار میکنی؟؟
-مگه کوری نمیبینی دارم پول میشمورم..انگار که نمیبینه میگه داری چیکارمیکنی تو چیکارداری آخه..خندیدم وگفتم:
-تو چرا درو دیوارا رو آدامسی میکنی؟
متعجب به من نگاه کردوکشیده گفت:
-مــــــــن؟
-نه من.
-کارخودته چرامیندازی گردن من تربچه نمیدونم چی زده به لباسش بوی گند میده..اینو گفتورفت..لباسمو بو کردم.این کجاش بوی بد میده..
-سلام تربچه ای دیونه
-سریع به امیر نگاه کردم..
-سلام داداش پیاز خوبی..
-خوبم...
-امیر واقعا عطرمن بو گندمیده..این دخترکشه اونوقت نوید خیر ندیده میگه بوگند میدی...
امیرخندیدوگفت:
-نگوگناه داره...راستی شنیدم دیروز ناقص شدی.
-آخ گفتی ..خواستم یکم نازکنم دختره نفرینم کرد..امیرنمیدونی چه زبون بدی داره .. حواسم پرت افتادم توکانال ناقص شدم رفتم..زبونش خیلی بده خیلی..
امیردرحالیکه میخندیدگفت:
-نگو اینجوری به خانومم..
بهت زده به امیرنگاه میکردم.امیر خودشم فهمید چه سوتی داده بارنگ پریده منو نگاه میکرد...بااینه قلبم مچاله شدولی به روم نیاوردم تای ابرومو بالادادم امیرو روصندلی نشوندم..
-خیلی دوستش داری؟؟
-کی رو؟؟
-همین خانومتو.
-دروغ چراآره اولین دختریه که یه حس قشنگ نسبت بهش دارم ...
اون دختره بود که تو همین تیمارستان ازش مواظبت میکردی.. یادته بهم میگفتی یه حس قشنگ نسبت به دخترتودلت شکل گرفته..که فکرمیکنی داری عاشقش شدی..
-منم همون حسو الان دارم..
حس میکردم نفس کشیدن برام سخت وسختر میشه دستمو روسینه ام کشیدم..امیر ترسیده نگاهم کرد.
-عرفان چرارنگت پرید خوبی؟؟
-آره خوبم دیروز که خوردم زمین سینه ام خورد به کانال ...
-پاشو بریم دکتر..
-نه داداش خوب میشم..شلوغش نکن...لبخند ی که از زهرمارم بدتر بود زدم وگفتم:
-پس داداش امیر ماهم عاشق شد..
امیر لبخندی زدوگفت
-میشه اسمشواین گذاشت..
-رویا چی ؟؟اونم تورمیخواد؟؟
-نمیدونم ..رفتاراش که امیدوارم میکنه دیگه نمیدونم دوستم داره یانه.
-معلومه که دوستت داره وگرنه بخاطرت نمیزد توگوش منه بدبخت...امیر بلند خندید..
(رویا)
روی تخت دراز کشیدم ..فکرم سمت عرفان که تازگیا بد فکرمو مشغول کرده بود کشیده شد..وقتی اون جنگولکی بازی رودرآوردم .. لبخندای قشنگی که دم به دقیقه روی لبش بود..منو به خنده وامیداشت وقتی یاد خندیدهامیفتادم خودمم میخندیدم...حتی چشماشم میخندید... کل صورتش برام به تصویرکشیده شد حس کردم داره نگام میکنه...خجالت کشیدمو دوتادستمو جلویی صورتم گرفتم...وای رویا داری دیونه میشی دختر..حالا دیگه اون دوتا چشما که همیشه تو تصورم بود بایه صورت کامل تونظرم جولان میداد..
نویسنده:S..m..a..E
-نویدخان داری چیکار میکنی؟؟
-مگه کوری نمیبینی دارم پول میشمورم..انگار که نمیبینه میگه داری چیکارمیکنی تو چیکارداری آخه..خندیدم وگفتم:
-تو چرا درو دیوارا رو آدامسی میکنی؟
متعجب به من نگاه کردوکشیده گفت:
-مــــــــن؟
-نه من.
-کارخودته چرامیندازی گردن من تربچه نمیدونم چی زده به لباسش بوی گند میده..اینو گفتورفت..لباسمو بو کردم.این کجاش بوی بد میده..
-سلام تربچه ای دیونه
-سریع به امیر نگاه کردم..
-سلام داداش پیاز خوبی..
-خوبم...
-امیر واقعا عطرمن بو گندمیده..این دخترکشه اونوقت نوید خیر ندیده میگه بوگند میدی...
امیرخندیدوگفت:
-نگوگناه داره...راستی شنیدم دیروز ناقص شدی.
-آخ گفتی ..خواستم یکم نازکنم دختره نفرینم کرد..امیرنمیدونی چه زبون بدی داره .. حواسم پرت افتادم توکانال ناقص شدم رفتم..زبونش خیلی بده خیلی..
امیردرحالیکه میخندیدگفت:
-نگو اینجوری به خانومم..
بهت زده به امیرنگاه میکردم.امیر خودشم فهمید چه سوتی داده بارنگ پریده منو نگاه میکرد...بااینه قلبم مچاله شدولی به روم نیاوردم تای ابرومو بالادادم امیرو روصندلی نشوندم..
-خیلی دوستش داری؟؟
-کی رو؟؟
-همین خانومتو.
-دروغ چراآره اولین دختریه که یه حس قشنگ نسبت بهش دارم ...
اون دختره بود که تو همین تیمارستان ازش مواظبت میکردی.. یادته بهم میگفتی یه حس قشنگ نسبت به دخترتودلت شکل گرفته..که فکرمیکنی داری عاشقش شدی..
-منم همون حسو الان دارم..
حس میکردم نفس کشیدن برام سخت وسختر میشه دستمو روسینه ام کشیدم..امیر ترسیده نگاهم کرد.
-عرفان چرارنگت پرید خوبی؟؟
-آره خوبم دیروز که خوردم زمین سینه ام خورد به کانال ...
-پاشو بریم دکتر..
-نه داداش خوب میشم..شلوغش نکن...لبخند ی که از زهرمارم بدتر بود زدم وگفتم:
-پس داداش امیر ماهم عاشق شد..
امیر لبخندی زدوگفت
-میشه اسمشواین گذاشت..
-رویا چی ؟؟اونم تورمیخواد؟؟
-نمیدونم ..رفتاراش که امیدوارم میکنه دیگه نمیدونم دوستم داره یانه.
-معلومه که دوستت داره وگرنه بخاطرت نمیزد توگوش منه بدبخت...امیر بلند خندید..
(رویا)
روی تخت دراز کشیدم ..فکرم سمت عرفان که تازگیا بد فکرمو مشغول کرده بود کشیده شد..وقتی اون جنگولکی بازی رودرآوردم .. لبخندای قشنگی که دم به دقیقه روی لبش بود..منو به خنده وامیداشت وقتی یاد خندیدهامیفتادم خودمم میخندیدم...حتی چشماشم میخندید... کل صورتش برام به تصویرکشیده شد حس کردم داره نگام میکنه...خجالت کشیدمو دوتادستمو جلویی صورتم گرفتم...وای رویا داری دیونه میشی دختر..حالا دیگه اون دوتا چشما که همیشه تو تصورم بود بایه صورت کامل تونظرم جولان میداد..
نویسنده:S..m..a..E
۴۲.۲k
۲۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.