part ❹❽🦭👩🦯
وئول « دلتم بخواد
بورام « وئول دستم رو گرفت و همراهش رفتیم توی اتاق خودم.... حوصله مکاپ نداشتم اما برای پوشیدن لباسی که خوده یونگی طراحیش کرده بود ذوق داشتم.... قرار بود یه طراحی پارتنری باشه... من برای اون طراحی کنم و اون برای من... طرح من ناقص بود اما اون کاملش کرده... با ذوق و شوق منتظر بودم سریع کارم تموم بشه... اما وئول با آرامش رنگ ها رو تست میکرد ...
شب //ساعت هفت
یونگی « کتم رو مرتب کردم و گفتم « جیهوپ میتونی پاپیونم رو ببندی؟
جیهوپ « *سوت کشیدن.... ببین چه جیگری شده.... میترسم بدزدنت پسر
یونگی « مطمئنی قبلش خودت رو نمیبرن؟
جیهوپ « *خنده... بچه پرو... خیلی خوشحالم رابطه ات با بورام بهتر شده
یونگی « خودمم نفهمیدم یهو چی شد....از وقتی رابطه ام با بورام بهتر شده حس هایی رو تجربه میکنم که اصلا نمیدونستم وجود داره...
جیهوپ « خوشحالم داداش.... بیا اینم پاپیونت... الان اگه مامانت توی این لباس ببینتت فکر میکنه مراسم عروسیتونه
یونگی « اونم در راه داریم.... هوپ
جیهوپ « هوم؟
یونگی « اگه امشب اتفاقی بیفته...
جیهوپ « هیسسس... نامجون و تیمش مراقب ما هستن! چرا باید اتفاقی بیفته؟ فکر بد نکن پسر... تازه قراره دوتا مهمون هم داشتیم باشیم
یونگی « مهمون؟ از جنس مونث یا مذکر
جیهوپ « با وجود وئول جرعت دارم جنس مونث بیارم؟
یونگی « ای زن زلیل
جیهوپ « خودت چی؟ ببین بورام هنوز یخش باز نشده... از این روزا لذت ببر
یونگی « *خنده... برم ببینم خانمت با دخترم چیکار کرده
جیهوپ « نترس نمیخورش... منم باهات میام
در اتاق بورام چه میگذرد
بورام « *جیغغغغغغغغ وئول این چیه... آخ آخ نکن... نههههههه نجاتم بدیننننننن
*پنجول کشیدن به در اتاق
وئول « بتمرگ اینقدر ادا در نیار * گرفتن بورام از یقیه
یونگی « جیهوپ... این صدا ها چیه؟
جیهوپ « خدای من حس میکنم کُشتی کج راه انداختن... جلو رفتم و تقه ای به در زدم... خانم ها... اوضاع روبه روهه
_کمی بعد وئول درحالی که شبیه فرشته ها شده بود در رو باز کرد و گفت
وئول « این دخترتون خیلی ناز داره هااا...
یونگی « چیکارش کردی اینجوری جیغ میکشید؟
وئول « خودت بیا ببین
جیهوپ « خیلی قشنگ شدی
وئول « ^^میسیی
جیهوپ « وئول دقیقا شبیه یه نقاشی بی نقض بود... یه پیرهن عروسکی مشکی مخملی پوشیده بود که بشدت بهش میومد با خودم گفتم چرا تا الان بهش اعتراف نکردم؟ منتظر چی بودم؟اینکه از دستش بدم؟... یونگی رفت داخل اما قبل از اینکه وئول پشت سرش بره مچ دستش رو گرفتم و بوسه سطحی روی لبش کاشتم... دوستت دارم
وئول « ضربان قلبم بالا رفته بود و اشک توی چشمام جمع شده بود... جیهوپ رو بغل کردم که صدای یونگی از اتاق اومد
یونگی « وئول... مطمئنی بورام توی اتاقه؟
وئول « پیداش نکردی؟
بورام « وئول دستم رو گرفت و همراهش رفتیم توی اتاق خودم.... حوصله مکاپ نداشتم اما برای پوشیدن لباسی که خوده یونگی طراحیش کرده بود ذوق داشتم.... قرار بود یه طراحی پارتنری باشه... من برای اون طراحی کنم و اون برای من... طرح من ناقص بود اما اون کاملش کرده... با ذوق و شوق منتظر بودم سریع کارم تموم بشه... اما وئول با آرامش رنگ ها رو تست میکرد ...
شب //ساعت هفت
یونگی « کتم رو مرتب کردم و گفتم « جیهوپ میتونی پاپیونم رو ببندی؟
جیهوپ « *سوت کشیدن.... ببین چه جیگری شده.... میترسم بدزدنت پسر
یونگی « مطمئنی قبلش خودت رو نمیبرن؟
جیهوپ « *خنده... بچه پرو... خیلی خوشحالم رابطه ات با بورام بهتر شده
یونگی « خودمم نفهمیدم یهو چی شد....از وقتی رابطه ام با بورام بهتر شده حس هایی رو تجربه میکنم که اصلا نمیدونستم وجود داره...
جیهوپ « خوشحالم داداش.... بیا اینم پاپیونت... الان اگه مامانت توی این لباس ببینتت فکر میکنه مراسم عروسیتونه
یونگی « اونم در راه داریم.... هوپ
جیهوپ « هوم؟
یونگی « اگه امشب اتفاقی بیفته...
جیهوپ « هیسسس... نامجون و تیمش مراقب ما هستن! چرا باید اتفاقی بیفته؟ فکر بد نکن پسر... تازه قراره دوتا مهمون هم داشتیم باشیم
یونگی « مهمون؟ از جنس مونث یا مذکر
جیهوپ « با وجود وئول جرعت دارم جنس مونث بیارم؟
یونگی « ای زن زلیل
جیهوپ « خودت چی؟ ببین بورام هنوز یخش باز نشده... از این روزا لذت ببر
یونگی « *خنده... برم ببینم خانمت با دخترم چیکار کرده
جیهوپ « نترس نمیخورش... منم باهات میام
در اتاق بورام چه میگذرد
بورام « *جیغغغغغغغغ وئول این چیه... آخ آخ نکن... نههههههه نجاتم بدیننننننن
*پنجول کشیدن به در اتاق
وئول « بتمرگ اینقدر ادا در نیار * گرفتن بورام از یقیه
یونگی « جیهوپ... این صدا ها چیه؟
جیهوپ « خدای من حس میکنم کُشتی کج راه انداختن... جلو رفتم و تقه ای به در زدم... خانم ها... اوضاع روبه روهه
_کمی بعد وئول درحالی که شبیه فرشته ها شده بود در رو باز کرد و گفت
وئول « این دخترتون خیلی ناز داره هااا...
یونگی « چیکارش کردی اینجوری جیغ میکشید؟
وئول « خودت بیا ببین
جیهوپ « خیلی قشنگ شدی
وئول « ^^میسیی
جیهوپ « وئول دقیقا شبیه یه نقاشی بی نقض بود... یه پیرهن عروسکی مشکی مخملی پوشیده بود که بشدت بهش میومد با خودم گفتم چرا تا الان بهش اعتراف نکردم؟ منتظر چی بودم؟اینکه از دستش بدم؟... یونگی رفت داخل اما قبل از اینکه وئول پشت سرش بره مچ دستش رو گرفتم و بوسه سطحی روی لبش کاشتم... دوستت دارم
وئول « ضربان قلبم بالا رفته بود و اشک توی چشمام جمع شده بود... جیهوپ رو بغل کردم که صدای یونگی از اتاق اومد
یونگی « وئول... مطمئنی بورام توی اتاقه؟
وئول « پیداش نکردی؟
۱۸۰.۰k
۲۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.